خلاصه کتاب: جادوگر شهر اُز؛ سفری شگفتانگیز به سرزمین جادو اثر ال.فرانک باوم
معرفی
کتاب "جادوگر شهر اُز" یا "The Wonderful Wizard of Oz" اثر ال.فرانک باوم، اولین بار در سال 1900 منتشر شد و به یکی از محبوبترین داستانهای کودکان در ادبیات آمریکا تبدیل شد. این داستان درباره دختری به نام دوروتی است که به همراه سگش توتو در طوفانی به سرزمین جادویی اُز منتقل میشود و در آنجا با شخصیتهای مختلفی ملاقات میکند. هدف او بازگشت به خانه است و برای این کار باید به شهر زمرد برود و از جادوگر بزرگ اُز کمک بخواهد.
چکیده رمان
داستان با دوروتی گیل و سگش توتو در کانزاس آغاز میشود. یک گردباد آنها را به سرزمین اُز میبرد و خانه دوروتی بر سر جادوگر شرور شرق میافتد و او را میکشد. دوروتی کفشهای نقرهای جادوگر شرور را میپوشد و به دنبال راهی برای بازگشت به خانه میگردد. در راه، او با مترسک، آدمحلبی و شیر بزدل ملاقات میکند که هرکدام آرزویی دارند: مغز، قلب و شجاعت. آنها همراه دوروتی به شهر زمرد میروند تا از جادوگر بزرگ اُز کمک بخواهند. در نهایت، مشخص میشود که جادوگر یک انسان معمولی است. با این حال، او به آنها کمک میکند تا به آرزوهایشان برسند. در پایان، دوروتی با کمک کفشهای نقرهای به خانهاش بازمیگردد.
پیام داستان
پیام اصلی داستان "جادوگر شهر اُز" قدرت ایمان به خود، دوستی و تلاش برای رسیدن به هدف است. هر یک از شخصیتها در طول داستان متوجه میشوند که ویژگیهایی که به دنبال آن بودند را از ابتدا داشتهاند و تنها نیاز به اعتماد به نفس و ایمان به خود داشتند. این داستان همچنین نشان میدهد که خانه جایی است که قلب انسان در آن است و ارزش خانواده و دوستان را ترویج میکند.
شخصیتهای اصلی و نقش آنها
- دوروتی گیل (Dorothy Gale): شخصیت اصلی داستان که به دنبال بازگشت به خانهاش در کانزاس است.
- توتو (Toto): سگ وفادار دوروتی که همیشه همراه اوست.
- مترسک (Scarecrow): دوستی که به دنبال مغز است و نمادی از خرد و هوش است.
- آدمحلبی (Tin Woodman): دوستی که به دنبال قلب است و نمادی از احساس و عشق است.
- شیر بزدل (Cowardly Lion): دوستی که به دنبال شجاعت است و نمادی از شهامت و قدرت درونی است.
- جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz): شخصی که همه او را جادوگر بزرگ میپندارند ولی در واقع یک انسان معمولی است که با حقههای خود دیگران را فریب میدهد.
- جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West): دشمن اصلی دوروتی که باید او را شکست دهند تا به هدفشان برسند.
- جادوگر خوب شمال (Good Witch of the North): کسی که به دوروتی کمک میکند و کفشهای نقرهای جادوگر شرور شرق را به او میدهد.
1. گردباد (The Cyclone)
داستان با معرفی دوروتی گیل (Dorothy Gale) شروع میشود، یک دختر یتیم که با عمو هنری (Uncle Henry) و عمه اِم (Aunt Em) در مزرعهای در کانزاس (Kansas) زندگی میکند. دوروتی و سگ کوچکش توتو (Toto) در یک روز عادی در خانه هستند که ناگهان یک گردباد بزرگ به سمت مزرعه میآید. خانواده دوروتی به پناهگاه میروند، اما دوروتی و توتو در خانه گیر میافتند. خانه توسط گردباد به هوا بلند میشود و به طرز شگفتانگیزی به سرزمین جادویی اُز (Land of Oz) منتقل میشود.
وقتی دوروتی از خواب بیدار میشود، متوجه میشود که خانهاش بر سر جادوگر شرور شرق (Wicked Witch of the East) افتاده و او را کشته است. مردم کوچک قد و کوتاه این سرزمین که مانچکینها (Munchkins) نام دارند، از این اتفاق خوشحال میشوند و از دوروتی به عنوان قهرمان استقبال میکنند. جادوگر خوب شمال (Good Witch of the North) به نام گلیندا (Glinda) به دوروتی خوشآمد میگوید و کفشهای نقرهای جادوگر شرور را به او میدهد. گلیندا به دوروتی میگوید که تنها راه بازگشت به خانهاش، سفر به شهر زمرد (Emerald City) و دیدار با جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) است.
در این بخش از داستان، دوروتی با اولین چالشهای خود روبرو میشود و یاد میگیرد که در سرزمینی جدید و ناشناخته باید شجاع و باهوش باشد. همچنین، او متوجه میشود که با کمک دوستان جدیدش میتواند بر مشکلات غلبه کند و به هدفش برسد. این بخش با نشان دادن قدرت ایمان به خود و توانایی در مواجهه با مشکلات، مفهوم مهمی را به خواننده انتقال میدهد.
2. در سرزمین اُز (In the Land of Oz)
دوروتی (Dorothy) و توتو (Toto) پس از ورود به سرزمین اُز (Land of Oz) با شگفتیهای زیادی روبرو میشوند. این سرزمین پر از موجودات و موجودات جادویی است که هر کدام ویژگیها و خصوصیات خاص خود را دارند. پس از دیدار با جادوگر خوب شمال (Good Witch of the North) و دریافت کفشهای نقرهای جادوگر شرور شرق (Wicked Witch of the East)، دوروتی تصمیم میگیرد که به شهر زمرد (Emerald City) برود تا از جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) کمک بگیرد.
در راه، دوروتی با مناظر زیبا و عجیب سرزمین اُز روبرو میشود. او از جنگلها، دشتها و رودخانههای مختلف عبور میکند و با موجودات مختلفی مانند پرندگان رنگارنگ و حیوانات سخنگو ملاقات میکند. در این بخش از داستان، دوروتی با اولین چالشهای خود در سرزمین جادویی اُز مواجه میشود و یاد میگیرد که چگونه با مشکلات و موانع روبرو شود. او متوجه میشود که با شجاعت و کمک دوستان جدیدش میتواند بر مشکلات غلبه کند.
در این بخش، ما با دنیای جادویی و غنی اُز آشنا میشویم و به درک بهتری از این سرزمین و ساکنان آن میرسیم. همچنین، دوروتی با چالشهای جدیدی روبرو میشود که او را قویتر و با اعتماد به نفستر میکند. این بخش از داستان به ما یادآوری میکند که با ایمان به خود و شجاعت میتوانیم هر چالشی را پشت سر بگذاریم و به هدف خود برسیم.
3. جادوگر خوب شمال (The Good Witch of the North)
در این بخش، دوروتی (Dorothy) با جادوگر خوب شمال (Good Witch of the North) به نام گلیندا (Glinda) ملاقات میکند. گلیندا زنی مهربان و دلسوز است که به دوروتی کمک میکند تا راهی برای بازگشت به خانهاش پیدا کند. او به دوروتی کفشهای نقرهای جادوگر شرور شرق (Wicked Witch of the East) را میدهد و توضیح میدهد که این کفشها دارای قدرت جادویی هستند.
گلیندا به دوروتی میگوید که برای بازگشت به خانهاش باید به شهر زمرد (Emerald City) برود و از جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) کمک بخواهد. او همچنین به دوروتی میگوید که در مسیر خود باید از جاده آجری زرد (Yellow Brick Road) پیروی کند. دوروتی با امید و انگیزه بیشتری سفر خود را آغاز میکند.
در این بخش از داستان، گلیندا به عنوان یک شخصیت راهنما و حامی برای دوروتی معرفی میشود. او به دوروتی کمک میکند تا مسیر خود را پیدا کند و اعتماد به نفس بیشتری برای مواجهه با چالشهای پیش رو پیدا کند. همچنین، مفهوم قدرت جادویی کفشهای نقرهای نیز معرفی میشود که در بخشهای بعدی داستان نقش مهمی ایفا میکند.
این بخش از داستان به خواننده یادآوری میکند که در زندگی همیشه راهنماها و حمایتکنندگان مهربانی وجود دارند که میتوانند به ما در رسیدن به اهدافمان کمک کنند. همچنین، با نشان دادن قدرت ایمان به خود و تلاش برای رسیدن به هدف، این بخش از داستان مفهوم مهمی را به خواننده انتقال میدهد.
4. سفر به شهر زمرد (The Journey to the Emerald City)
دوروتی (Dorothy) با انگیزهای جدید و با کفشهای نقرهای جادوییاش، سفر خود به سوی شهر زمرد (Emerald City) را آغاز میکند. او تصمیم دارد جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) را ملاقات کند و از او کمک بخواهد تا به خانهاش در کانزاس (Kansas) بازگردد. این سفر یکی از مهمترین قسمتهای داستان است که در آن دوروتی با چالشها و ماجراهای زیادی روبرو میشود.
دوروتی از جاده آجری زرد (Yellow Brick Road) پیروی میکند و در طول راه با موجودات و شخصیتهای مختلفی ملاقات میکند. او از جنگلها، دشتها و رودخانههای مختلف عبور میکند و با مناظر زیبا و عجیب سرزمین اُز روبرو میشود. در این بخش، ما با دنیای جادویی و غنی اُز بیشتر آشنا میشویم و به درک بهتری از این سرزمین و ساکنان آن میرسیم.
در مسیر، دوروتی با مترسک (Scarecrow) ملاقات میکند که آرزوی داشتن مغز را دارد. مترسک به دوروتی میپیوندد و با هم به سفر ادامه میدهند. سپس با آدمحلبی (Tin Woodman) روبرو میشوند که به دنبال داشتن قلب است. آدمحلبی نیز به گروه آنها ملحق میشود. در نهایت، آنها با شیر بزدل (Cowardly Lion) آشنا میشوند که آرزوی داشتن شجاعت را دارد و او هم به سفر آنها میپیوندد.
این بخش از داستان نشان میدهد که دوستی و همکاری چقدر میتواند در رسیدن به اهداف مهم باشد. دوروتی و دوستانش با کمک یکدیگر بر چالشها غلبه میکنند و به سوی هدف مشترک خود پیش میروند. این قسمت از داستان به خواننده یادآوری میکند که با همکاری و حمایت از یکدیگر میتوانیم به هر هدفی دست یابیم و بر هر چالشی فائق آییم.
5. ملاقات با مترسک (Meeting the Scarecrow)
در این بخش از داستان، دوروتی (Dorothy) و توتو (Toto) در مسیر خود به سوی شهر زمرد (Emerald City) با مترسک (Scarecrow) روبرو میشوند. مترسک در مزرعهای ایستاده و از دوروتی کمک میخواهد تا او را از وضعیت فعلیاش نجات دهد. دوروتی با خوشحالی به او کمک میکند و مترسک از روی تیر چوبی پایین میآید.
مترسک به دوروتی میگوید که آرزو دارد مغز داشته باشد تا بتواند بهتر فکر کند و تصمیمات بهتری بگیرد. دوروتی به او پیشنهاد میدهد که با آنها به شهر زمرد بیاید و از جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) کمک بخواهد. مترسک با خوشحالی میپذیرد و به گروه آنها ملحق میشود.
در طول سفر، مترسک با مشکلات و چالشهای زیادی روبرو میشود که به او فرصت میدهد تا نشان دهد که مغز او واقعاً بیشتر از آنچه فکر میکرد کارآمد است. او با استفاده از خلاقیت و هوش خود، راهحلهای جالبی برای مشکلات پیدا میکند و به دوستانش کمک میکند تا بر چالشها غلبه کنند.
این بخش از داستان نشان میدهد که گاهی اوقات ما تواناییها و قابلیتهای خود را دست کم میگیریم و نیاز به اعتماد به نفس بیشتری داریم. مترسک با نشان دادن هوش و خلاقیت خود، به دوروتی و خوانندگان یادآوری میکند که هر کسی میتواند با تلاش و ایمان به خود، به اهدافش دست یابد.
6. ملاقات با آدمحلبی (Meeting the Tin Woodman)
دوروتی (Dorothy) و دوستان جدیدش، مترسک (Scarecrow) و توتو (Toto)، در ادامه سفر خود به سوی شهر زمرد (Emerald City) با آدمحلبی (Tin Woodman) روبرو میشوند. آنها صدای نالههایی را از جنگل میشنوند و به دنبال منبع آن میروند. در نهایت، آنها آدمحلبی را میبینند که زنگزده و ناتوان از حرکت است. دوروتی و مترسک به او کمک میکنند و با استفاده از روغن، او را از زنگزدگی آزاد میکنند.
آدمحلبی به دوروتی و دوستانش میگوید که آرزوی داشتن قلب را دارد تا بتواند احساسات واقعی را تجربه کند و محبت کند. دوروتی به او پیشنهاد میدهد که با آنها به شهر زمرد برود و از جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) کمک بخواهد. آدمحلبی با خوشحالی میپذیرد و به گروه آنها ملحق میشود.
در طول سفر، آدمحلبی با مشکلات و چالشهای زیادی روبرو میشود که به او فرصت میدهد تا نشان دهد که قلب او واقعاً بیشتر از آنچه فکر میکرد کارآمد است. او با استفاده از مهربانی و همدلی خود، به دوستانش کمک میکند و آنها را در مواجهه با چالشها حمایت میکند.
این بخش از داستان نشان میدهد که گاهی اوقات ما تواناییها و قابلیتهای خود را دست کم میگیریم و نیاز به اعتماد به نفس بیشتری داریم. آدمحلبی با نشان دادن مهربانی و همدلی خود، به دوروتی و خوانندگان یادآوری میکند که هر کسی میتواند با تلاش و ایمان به خود، به اهدافش دست یابد و مهربانی را در دنیا پراکنده کند.
7. ملاقات با شیر بزدل (Meeting the Cowardly Lion)
دوروتی (Dorothy) و دوستان جدیدش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman) و توتو (Toto)، در ادامه سفر خود به سوی شهر زمرد (Emerald City) با شیر بزدل (Cowardly Lion) روبرو میشوند. آنها در جنگل قدم میزنند که ناگهان با شیر بزرگی روبرو میشوند که به سمت توتو حمله میکند. دوروتی با شجاعت به شیر میگوید که دست از سر توتو بردارد و شیر بزدل با شرمندگی اعتراف میکند که در واقع بزدل است و شجاعت واقعی ندارد.
شیر بزدل به دوروتی و دوستانش میگوید که آرزو دارد شجاعت داشته باشد تا بتواند با مشکلات و خطرات روبرو شود و به یک رهبر واقعی تبدیل شود. دوروتی به او پیشنهاد میدهد که با آنها به شهر زمرد برود و از جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) کمک بخواهد. شیر بزدل با خوشحالی میپذیرد و به گروه آنها ملحق میشود.
در طول سفر، شیر بزدل با مشکلات و چالشهای زیادی روبرو میشود که به او فرصت میدهد تا نشان دهد که شجاعت او واقعاً بیشتر از آنچه فکر میکرد کارآمد است. او با استفاده از شجاعت درونی خود، به دوستانش کمک میکند و آنها را در مواجهه با چالشها حمایت میکند.
این بخش از داستان نشان میدهد که گاهی اوقات ما تواناییها و قابلیتهای خود را دست کم میگیریم و نیاز به اعتماد به نفس بیشتری داریم. شیر بزدل با نشان دادن شجاعت درونی خود، به دوروتی و خوانندگان یادآوری میکند که هر کسی میتواند با تلاش و ایمان به خود، به اهدافش دست یابد و شجاعت واقعی را در خود بیابد.
8. ورود به شهر زمرد (Entering the Emerald City)
دوروتی (Dorothy) و دوستانش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman)، شیر بزدل (Cowardly Lion) و توتو (Toto)، پس از سفری پر از ماجرا و چالش به دروازههای شهر زمرد (Emerald City) میرسند. آنها با هیجان و انتظار وارد شهر میشوند و با مناظر زیبای زمردین و درخشانی روبرو میشوند که همه چیز در آن به رنگ سبز زمردین است. مردم شهر آنها را با لباسهای سبز و زینتهای زمردی خوشآمد میگویند.
دوروتی و دوستانش به کاخ جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) میروند تا با او ملاقات کنند و از او کمک بخواهند. نگهبان کاخ آنها را به داخل هدایت میکند و هر کدام از آنها باید به صورت جداگانه با جادوگر ملاقات کنند. جادوگر اُز به هر یک از آنها به شکل متفاوتی ظاهر میشود: به دوروتی به شکل سر عظیم، به مترسک به شکل یک پری مهربان، به آدمحلبی به شکل یک جانور وحشتناک و به شیر بزدل به شکل یک توپ آتشین.
جادوگر اُز به آنها میگوید که برای برآورده کردن آرزوهایشان باید جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West) را شکست دهند. دوروتی و دوستانش با نگرانی و دلهره، اما با عزم راسخ، تصمیم میگیرند که به این چالش بزرگ روبرو شوند و جادوگر شرور را شکست دهند تا بتوانند به آرزوهایشان دست یابند.
این بخش از داستان نشان میدهد که رسیدن به اهداف بزرگ نیاز به تلاش، شجاعت و همکاری دارد. دوروتی و دوستانش با هم تصمیم میگیرند که بر چالشها غلبه کنند و به هدف مشترک خود برسند. این قسمت از داستان به خواننده یادآوری میکند که با ایمان به خود و تلاش میتوانیم به هر هدفی دست یابیم و بر هر چالشی فائق آییم.
9. درخواست از جادوگر اُز (The Wizard's Challenge)
دوروتی (Dorothy) و دوستانش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman)، شیر بزدل (Cowardly Lion) و توتو (Toto)، پس از ملاقات با جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz)، متوجه میشوند که برای برآورده کردن آرزوهایشان باید جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West) را شکست دهند. این چالش بزرگ باعث میشود که آنها با ترس و دلهره روبرو شوند، اما تصمیم میگیرند که با هم همکاری کنند و به این چالش بزرگ مقابله کنند.
آنها سفر خود را به سمت قلعه جادوگر شرور آغاز میکنند. در طول مسیر، آنها با چالشها و خطرات زیادی روبرو میشوند که هر کدام از آنها را به آزمون میکشد. دوروتی و دوستانش با شجاعت و همکاری، بر مشکلات غلبه میکنند و به قلعه جادوگر شرور میرسند.
جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West) یک زن بدخواه و قدرتمند است که با دیدن دوروتی و دوستانش، نقشههای شوم خود را برای شکست دادن آنها اجرا میکند. او با استفاده از جادوهای خود، دوروتی را به اسارت میگیرد و تلاش میکند که کفشهای نقرهای او را بگیرد، زیرا این کفشها قدرت جادویی بزرگی دارند.
در این بخش از داستان، دوروتی و دوستانش باید با شجاعت و هوش خود بر نقشههای جادوگر شرور غلبه کنند. آنها با همکاری و حمایت از یکدیگر، موفق میشوند که جادوگر شرور را شکست دهند و دوروتی با استفاده از یک سطل آب، جادوگر را ذوب میکند.
این بخش از داستان نشان میدهد که با شجاعت، هوش و همکاری میتوانیم بر هر چالشی غلبه کنیم و به اهدافمان دست یابیم. دوروتی و دوستانش با همکاری و حمایت از یکدیگر، موفق میشوند که جادوگر شرور را شکست دهند و به هدف خود نزدیکتر شوند.
10. مأموریت شکست دادن جادوگر شرور غرب (Defeating the Wicked Witch of the West)
دوروتی (Dorothy) و دوستانش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman)، شیر بزدل (Cowardly Lion) و توتو (Toto)، پس از پذیرفتن چالش جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) برای شکست دادن جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West)، سفر خود را به سمت قلعه او آغاز میکنند. این بخش از داستان پر از ماجراهای هیجانانگیز و خطراتی است که هر کدام از شخصیتها را به آزمون میکشد.
جادوگر شرور غرب، دوروتی و دوستانش را با موانع و تهدیدهای مختلفی روبرو میکند. او دستهای از میمونهای پرنده (Flying Monkeys) را میفرستد تا آنها را به اسارت بگیرند. میمونهای پرنده، مترسک را تکه تکه میکنند، آدمحلبی را به زنجیر میکشند و شیر بزدل را به قلعه میبرند. اما دوروتی و توتو موفق به فرار میشوند و در نهایت به قلعه جادوگر شرور میرسند.
در قلعه، جادوگر شرور دوروتی را به اسارت میگیرد و سعی میکند کفشهای نقرهای او را بگیرد، زیرا این کفشها قدرت جادویی بزرگی دارند. اما دوروتی با استفاده از هوش و شجاعت خود، موفق میشود که با یک سطل آب، جادوگر شرور را ذوب کند و او را شکست دهد. با مرگ جادوگر شرور، تمام اسیران آزاد میشوند و سرزمین او به آزادی میرسد.
دوروتی و دوستانش با خوشحالی به شهر زمرد بازمیگردند تا به جادوگر اُز خبر بدهند که مأموریت خود را با موفقیت انجام دادهاند. آنها با امید و انتظار به ملاقات جادوگر میروند تا آرزوهای خود را برآورده کنند.
این بخش از داستان نشان میدهد که با شجاعت، هوش و همکاری میتوانیم بر هر چالشی غلبه کنیم و به اهدافمان دست یابیم. دوروتی و دوستانش با همکاری و حمایت از یکدیگر، موفق میشوند که جادوگر شرور را شکست دهند و به هدف خود نزدیکتر شوند. این قسمت از داستان به خواننده یادآوری میکند که با ایمان به خود و تلاش میتوانیم به هر هدفی دست یابیم و بر هر چالشی فائق آییم.
11. کشف حقیقت جادوگر (The Wizard Revealed)
دوروتی (Dorothy) و دوستانش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman)، شیر بزدل (Cowardly Lion) و توتو (Toto)، پس از شکست دادن جادوگر شرور غرب (Wicked Witch of the West)، با خوشحالی و امید به شهر زمرد (Emerald City) بازمیگردند تا به جادوگر بزرگ اُز (The Wizard of Oz) خبر بدهند که مأموریت خود را با موفقیت انجام دادهاند و آرزوهای خود را برآورده کنند.
اما زمانی که آنها به کاخ جادوگر میرسند، متوجه میشوند که جادوگر اُز حاضر به ملاقات با آنها نیست. دوروتی و دوستانش با پافشاری و اصرار، موفق میشوند وارد اتاق جادوگر شوند و با او روبرو شوند. در اینجا، حقیقت شگفتانگیزی فاش میشود: جادوگر اُز در واقع یک مرد عادی به نام پروفسور مارول (Professor Marvel) است که از تکنولوژی و حقههای نمایشی برای فریب مردم استفاده کرده و خود را به عنوان یک جادوگر بزرگ جا زده است.
این کشف باعث ناامیدی و خشم دوروتی و دوستانش میشود، زیرا آنها امیدوار بودند که جادوگر اُز بتواند آرزوهایشان را برآورده کند. اما پروفسور مارول با حکمت و دلسوزی به آنها توضیح میدهد که هر کدام از آنها در طول سفر خود نشان دادهاند که در واقع به آرزوهایشان دست یافتهاند: مترسک با استفاده از هوش و خلاقیت خود، آدمحلبی با مهربانی و همدلی خود و شیر بزدل با شجاعت درونی خود.
پروفسور مارول به هر یک از آنها نمادهایی میدهد تا به آنها یادآوری کند که تواناییهای مورد نظر خود را در طول سفر به دست آوردهاند: مترسک یک دیپلم تحصیلی، آدمحلبی یک قلب ابریشمی و شیر بزدل یک مدال شجاعت. دوروتی نیز متوجه میشود که با کفشهای نقرهای خود میتواند به خانه بازگردد.
این بخش از داستان نشان میدهد که گاهی اوقات قدرتها و تواناییهایی که به دنبال آنها هستیم در واقع در درون خودمان وجود دارند و ما فقط نیاز داریم که به آنها ایمان بیاوریم و از آنها استفاده کنیم. دوروتی و دوستانش با کشف حقیقت جادوگر اُز، یاد میگیرند که تواناییها و قدرتهای واقعی خود را شناسایی و از آنها بهرهبرداری کنند.
12. بازگشت به خانه (Returning Home)
دوروتی (Dorothy) پس از کشف حقیقت جادوگر اُز (The Wizard of Oz) و دریافت راهنماییهای پروفسور مارول (Professor Marvel)، تصمیم میگیرد که با استفاده از کفشهای نقرهای خود به خانهاش در کانزاس (Kansas) بازگردد. او با خداحافظی از دوستانش، مترسک (Scarecrow)، آدمحلبی (Tin Woodman) و شیر بزدل (Cowardly Lion)، آماده میشود تا به خانه بازگردد.
گلیندا (Glinda)، جادوگر مهربان جنوب (Good Witch of the South)، به دوروتی کمک میکند تا از قدرت کفشهای نقرهای استفاده کند. گلیندا به دوروتی توضیح میدهد که با سه بار کلیک کردن پاشنههای کفشها و گفتن "هیچ جا مثل خانه نیست" (There's no place like home)، او میتواند به خانه بازگردد. دوروتی این کار را انجام میدهد و ناگهان همه چیز به دور او میچرخد و او در چرخشهای جادویی به کانزاس برمیگردد.
دوروتی وقتی چشمان خود را باز میکند، خود را در خانهاش در کانزاس مییابد. او با خوشحالی میبیند که عموم هِنری (Uncle Henry) و عمه اِم (Aunt Em) در کنار او هستند و همه چیز به خوبی است. دوروتی متوجه میشود که تمام ماجراهایش در سرزمین اُز (Land of Oz) یک رویای جادویی بودهاند، اما او از این تجربهها درسهای ارزشمندی گرفته است.
این بخش از داستان نشان میدهد که خانه و خانواده همواره جایگاه امن و مقدسی برای ما هستند و هیچ جا مثل خانه نیست. دوروتی با بازگشت به خانه، به اهمیت خانواده و محبت پی میبرد و یاد میگیرد که گاهی اوقات آنچه که به دنبال آن هستیم، در نزدیکترین مکانها و در دل عزیزانمان یافت میشود.
داستان دوروتی با بازگشت به خانه به پایان میرسد، اما درسها و تجربیات او در سرزمین اُز همواره با او خواهد بود. او یاد میگیرد که شجاعت، هوش، مهربانی و عشق همواره در درون ما هستند و ما میتوانیم با ایمان به خود و تلاش، به اهدافمان دست یابیم و زندگی بهتری بسازیم.
پرسشها و پاسخها:
چرا دوروتی تصمیم به ترک کانزاس گرفت و به جستجوی جادوگر اُز پرداخت؟
پاسخ: دوروتی تصمیم به ترک کانزاس گرفت زیرا گردبادی او را به سرزمین اُز برد و او میخواست به خانهاش در کانزاس بازگردد. به او گفته شد که جادوگر اُز میتواند به او کمک کند تا به خانه بازگردد.
چه چیزی باعث شد که دوروتی و توتو در سرزمین اُز فرود بیایند؟
پاسخ: گردبادی بزرگ که خانه دوروتی را از زمین بلند کرد و آن را به سرزمین اُز برد، باعث شد که دوروتی و توتو در اُز فرود بیایند.
چگونه دوروتی به کمک جادوگر مهربان شمال موفق به شروع سفر خود شد؟
پاسخ: جادوگر مهربان شمال به دوروتی کفشهای نقرهای جادویی و راهنماییهایی برای پیدا کردن جادوگر اُز داد و او را تشویق به دنبال کردن جاده آجری زرد کرد.
چه شخصیتهایی در طول سفر به دوروتی پیوستند و چه آرزوهایی داشتند؟
پاسخ: در طول سفر، سه شخصیت به دوروتی پیوستند: مترسک که آرزوی داشتن مغز داشت، آدمحلبی که آرزوی داشتن قلب داشت و شیر بزدل که آرزوی داشتن شجاعت داشت.
چگونه دوروتی و دوستانش جادوگر شرور غرب را شکست دادند؟
پاسخ: دوروتی و دوستانش با استفاده از هوش و شجاعت خود موفق شدند به قلعه جادوگر شرور غرب نفوذ کنند. دوروتی با یک سطل آب جادوگر شرور را ذوب کرد و او را شکست داد.
چگونه دوروتی و دوستانش متوجه حقیقت جادوگر اُز شدند؟
پاسخ: دوروتی و دوستانش متوجه حقیقت جادوگر اُز شدند زمانی که به او اصرار کردند تا آرزوهایشان را برآورده کند و فهمیدند که جادوگر در واقع یک مرد عادی به نام پروفسور مارول است که از تکنولوژی و حقههای نمایشی استفاده میکند.
چگونه دوروتی و دوستانش به آرزوهای خود دست یافتند؟
پاسخ: پروفسور مارول به آنها نمادهایی داد تا یادآوری کند که در طول سفر، تواناییهای مورد نظر خود را به دست آوردهاند. مترسک یک دیپلم تحصیلی، آدمحلبی یک قلب ابریشمی و شیر بزدل یک مدال شجاعت دریافت کردند.
چگونه دوروتی توانست به کانزاس بازگردد؟
پاسخ: گلیندا، جادوگر مهربان جنوب، به دوروتی یاد داد که با سه بار کلیک کردن پاشنههای کفشهای نقرهای و گفتن "هیچ جا مثل خانه نیست" میتواند به کانزاس بازگردد. دوروتی این کار را انجام داد و به خانه برگشت.
چه درسهایی از ماجراهای دوروتی و دوستانش در سرزمین اُز میتوان گرفت؟
پاسخ: درسهای اصلی از این داستان شامل این است که شجاعت، هوش و مهربانی در درون ما وجود دارند و با ایمان به خود و تلاش میتوانیم بر هر چالشی غلبه کنیم و به اهدافمان دست یابیم.
چگونه داستان دوروتی با بازگشت به خانه به پایان میرسد؟
پاسخ: دوروتی پس از بازگشت به کانزاس متوجه میشود که تمام ماجراهایش در سرزمین اُز یک رویای جادویی بودهاند. او با خوشحالی به خانه و خانوادهاش بازمیگردد و درسهای ارزشمندی از این سفر جادویی میگیرد.