ای معلم! ای والا مقام! ای فراتر از کلام! تو را سپاس.
معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت بی پایان الهی، نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی دانسته شده است و در آیات اول تا پنجم سوره علق، خداوند، خود را معلم می خواند. امام خمینی رحمه الله در این مورد می فرماید: « معلم اول، خدای تبارک و تعالی است… . به وسیله وحی، مردم را دعوت می کند به نورانیت، دعوت می کند به کمال، دعوت می کند به محبت، دعوت می کند به مراتب کمالی که از برای انسان است.»
ای معلم! تو را سپاس.
ای آغاز بی پایان! ای وجود بی کران! تو را سپاس.
ای والا مقام! ای فراتر از کلام! تو را سپاس.
ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی! تو را سپاس.
ای نجات بخش آدمیان از ظلمت جهل و نادانی! تو را سپاس.
ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی! تو را سپاس.
این تویی که با دستان پر عطوفتت گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می پرورانی و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی! تو را سپاس.
همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد ، اما کشیدن هر حرف و صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد.
داستان هایی خواندانی از معلمان در طول تاریخ
گشاده رویی معلم
زنی از بانوان مدینه خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و پرسشی را مطرح کرد. حضرت پاسخ داد. او پرسش های دیگری کرد و باز حضرت پاسخ داد تا اینکه به پرسش دهم رسید و آن حضرت پاسخ فرمود. در آن لحظه، آن زن شرمنده شد و گفت: بیش از این مزاحم نمی شوم. حضرت فاطمه علیهاالسلام با گشاده رویی فرمود: هر چه می خواهی بپرس. اگر به کسی صدهزار دینار بدهند که بار سنگینی را بر بامی ببرد، آیا با توجه به آن مزد زیاد، احساس خستگی می کند؟ گفت: نه. فرمود: من در مقابل هر پاسخ که به تو می دهم، مزدی هزاران بار بیش از آن می گیرم و شایسته است هرگز خسته و ملول نشوم.
امام حسین علیه السلام و مقام معلم
شخصی به نام عبدالرحمان، مدتی آموزگار کودکان و نوجوانان بود. یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام نیز به مکتب او می رفت. معلم، آیه شریفه «اَلْحَمْدُ للّه رَبّ العالَمینَ» را به کودک آموخت. امام حسین علیه السلام به دلیل این کار نیک، هزار دینار طلا همراه با پارچه هایی گران قیمت و مرواریدهایی بسیار به معلم او هدیه داد. شخصی از امام پرسید: آیا آن همه پاداش به معلم رواست؟ حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به او دادم، چگونه با ارزشِ آنچه به پسرم آموخت برابری می کند.
ابن سینا و ابن مسکویه
ابوعلی سینا هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که بسیاری از علوم زمان خود را فراگرفت و در علوم الهی، طبیعی، ریاضی و دینی، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان حاضر گردید. سپس با کمال غرور، گردویی را جلو ابن مسکویه افکند و گفت: مساحت سطح این را تعیین کن. ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب را که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود، به ابن سینا داد و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقیِ او در همه عمر قرار گرفت.
معلم و شکوفایی شاگرد
روزی ابوعلی سینا از جلوی آهنگری می گذشت. کودکی را دید که از آهنگر مقداری آتش می خواهد. آهنگر گفت: ظرفت را بگیر تا آتش در آن بریزم، ولی چون کودک ظرف نیاورده بود، بی درنگ خم شد و مقداری خاک از زمین برداشت و کف دست خود پهن کرد و گفت: بریز. ابن سینا از تیزهوشی او در شگفت ماند. جلو رفت و نام کودک را پرسید. پسرک گفت: نامم بهمنیار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی خود پذیرفت و در تربیتش کوشید. بهمنیار اسلام پذیرفت و یکی از حکیمان و دانشمندان روزگار خود شد.
فروتنی معلم
آیت اللّه العظمی بروجردی با اینکه مقام مرجعیت داشت، ولی با شاگردانش بسیار فروتنانه برخورد می کرد. ایشان گاه در درس، با بعضی از طلبه ها مباحثه تندی می کرد، ولی پس از درس از آنان عذر می خواست تا از مجلس درس با افسردگی خارج نشوند. از این رو، با خود عهد کرد اگر با کسی تندی کند، یک سال پی در پی روزه بگیرد. از روی اتفاق، روزی سر درس تندی کرد. به همین دلیل، به عهد خویش عمل نمود و دوازده ماه پی در پی روزه گرفت و از آن پس، تا آخر عمر کسی را ناراحت نساخت.
معلمی علامه طباطبایی
یکی از شاگردان علامه طباطبایی، جلسه درس و بحث ایشان را الگویی آموزشی و بسیار مفید برای حق جویان می داند و می گوید: «علامه خیلی آرام و آهسته تدریس می کرد. از پراکنده گویی پرهیز داشت. در عوض، کم گوی و گزیده گو بود و بحث ها را با عباراتی کوتاه، اما متین و محکم بیان می کرد. وقتی می خواست درسی را آغاز کند، نخست موضوع را روشن و ابعادش را تشریح می کرد و بعد به استدلال در مورد آن می پرداخت. اگر حتی می خواست نظر فردی را رد کند یا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت گونه و سرزنش کننده استفاده نمی کرد. جلسه درس ایشان به صورتی بود که اگر شاگردی به درس ایشان انتقادی داشت، با مهربانی سخن او را گوش می داد و با کمال احترام او را متقاعد می کرد. علامه از اینکه با صراحت بگوید نمی دانم، ابایی نداشت. بارها اتفاق می افتاد که می گفت باید این موضوع را ببینم یا اینکه لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم.»
رجایی، معلم شهید
شهید رجایی در سال ۱۳۱۲ در قزوین به دنیا آمد. او با همت مادرش دوره ابتدایی را در شهر قزوین به پایان برد و سپس به تهران رفت. رجایی هم زمان با کار و فعالیت، به طور متفرقه ادامه تحصیل داد و پس از دانش آموختگی، با راهنمایی آیت اللّه طالقانی به معلمی روی آورد. شهید رجایی به معلمی عشق می ورزید و کلامش این بود که: «اشتباه کردم شغل معلمی را انتخاب کردم؛ چون مسئولیت آن خیلی سنگین است. اگر قرار باشد بار دیگر آزادانه شغلی را انتخاب کنم، باز همین اشتباه را تکرار می کنم.» او همچنین می گفت: «معلمی شغل نیست؛ عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست، مبارکت باد.«
تدریس بدون دانش آموز
یکی از شاگردان شهید رجایی می گوید: بر اساس رسمی نادرست، یک سال، دو سه روز مانده به پایان اسفند ماه، بچه ها کلاس ها را تعطیل کرده بودند. آقای رجایی را دیدم که سر ساعت وارد کلاس شد و بعد از مدتی با دستی گچی از کلاس بیرون آمد. فوراً وارد کلاس شدم. با شگفتی دیدم مطالب درس جدید را بر تخته نوشته و پیامی به این مضمون به دانش آموزان داده است: «من برای انجام وظیفه به کلاس آمدم و درس را نوشتم. سال نو را به همه تبریک می گویم.»