سهروردی معتقد است همان طور که عارفی که فاقد نیروی تفکر و تحلیل عقلی است، یک عارف ناقص است، فیلسوف و جستوجوگر حقیقت هم اگر اسرار الهی را به صورت مستقیم و بیواسطه تجربه نکند، فیلسوفی ناقص و کمقدر خواهد بود، پس او اهمیت سلوک عرفانی در فلسفه را همپایۀ استدلال عقلی میدانست، ولی فیلسوفان پیش از او شهود مستقیم را وارد فلسفه نمیکردند و در فلسفه به تبیین صرفاً استدلالی میپرداختند، اما نه سهروردی و نه فیلسوفان مسلمان پیش از او معتقد نبودند نتیجۀ تبیینهای عقلی باید به محک تجربه داده شود (رد گزینۀ 4)
ملاصدرا میگوید: (عقل و دین در همۀ احکام خود با هم تطبیق دارند و حاشا که احکام شریعت اَنوَر با معارف یقینی و ضروری عقلی تعارض داشته باشد و افسوس به حال فلسفهای که قوانین آن مطابق با کتاب و سنت نباشد.) بنابراین او منتقد فلسفهای است که در آن تعارض عقل و وحی لاینحل بماند. البته او همچنین فلسفهای را که احکام آن با معارف یقینی عقلی تعارض داشته باشد، نمیپذیرد؛ ولی این دیدگاه بین او و فیلسوفان پیش از او مشترک است و ویژگی خاصی برای ملاصدرا محسوب نمیشود (رد گزینۀ 3). در ضمن ملاصدرا طبق بیان علامۀ طباطبایی از مواد قطعی دینی بهره میبرد و در منظومۀ فکری خود که شامل تفسیر، کلام، عرفان و فلسفه بود، براهین خود را بر پایۀ مواد قطعی دینی استوار میکرد (این براهینِ دینی لزوماً فلسفی نبودهاند بلکه شاید کلامی یا تفسیری بودهاند. با این حال او به فلسفهای که صرفاً بر پایۀ مواد عقلی و شهودیِ غیرمتعارض با دین استوار باشد نیز اشکال نمیگرفت. از نظر او اگر فلسفه درست استدلال کند و دین درست فهمیده شود، خودشان با هم مطابق خواهند بود، نه اینکه لازم باشد فلسفه از ابتدا بر پایۀ دین استدلال کند (رد گزینۀ 1)