درسنامه آموزشی هدیههای آسمانی کلاس چهارم با پاسخ درس 9: کودک شجاع
-
هدیههای آسمانی
- درس 1: دانهای که نمیخواست بروید!
- درس 2: کودکی بر آب
- درس 3: ما به مسجد میرویم
- درس 4: یک نماز و ده رکوع!
- درس 5: سخنی که سه بار تکرار شد!
- درس 6: حرمی با دو گنبد
- درس 7: نماز در کوهستان
- درس 8: دیدار دوست
- درس 9: کودک شجاع
- درس 10: روشن ترین شب
- درس 11: دو دوست
- درس 12: روزی برای تمام بچهها
- درس 13: خاله نرگس
- درس 14: اولین بانوی مسلمان
- درس 15: یک ماجرای زیبا
- درس 16: اسب طلایی
- درس 17: آقای بهاری، خانم بهاری
- درس 18: چشمان همیشه باز
- درس 19: خداجون از تو ممنونم
«حاکم! حاکم در راه است! فرار کنید».
فریادی از دور، توجّه همه را به خود جلب کرد ...
مردم ترسیدند و همهمهای در میان آنها به پا شد.
هر کس خود را در جایی پنهان میکرد تا مبادا مورد خشم و مجازات حاکم قرار گیرد.
بچّهها کنار هم جمع شدند و به جایی که گرد و خاک بلند شده بود، چشم دوختند.
مأمون به همراه گروهی از بزرگان حکومت، سوار بر اسب به آنها نزدیک میشد.
یک پرندهی شکاری روی شانهی مأمون بود.
بچّهها با دیدن آنها فهمیدند که مأمون به شکارگاهش در بیرون شهر میرود.
آنها با عجله عقب عقب رفتند و در گوشه و کنار دیوارها پناه گرفتند.
یکی از بچّهها فقط به اندازهای عقب رفت که راه برای عبور مأمون و همراهانش باز باشد. مأمون از دیدن این منظره تعجّب کرد و افسار اسبش را کشید. همراهان او هم پشت سر مأمون ایستادند.
ابروهای مأمون درهم رفت؛ کمی روی زین اسب خم شد و رو به پسر گفت: «چرا تو مانند دیگران فرار نکردی و از سر راه من دور نشدی؟»
پسر شمرده شمرده گفت: «راه آن قدر باریک نیست که من مجبور باشم بیشتر از این کنار بروم؛ فرار هم نکردم؛ چون خطایی نکردهام!»
پسر کمی مکث کرد و ادامه داد: «من فکر نمیکنم شما بتوانید کسی را بدون اینکه خطایی از او سر زده باشد، مجازات کنید!»
مأمون که از پاسخهای او شگفت زده شده بود، پرسید: «نام تو چیست؟»
پاسخ داد: «محمّد».
مأمون پرسید: «فرزند چه کسی هستی؟»
پاسخ داد: «علیّ بن موسی الرّضا».
مأمون نفس عمیقی کشید و گفت: «درست است؛ تنها او میتواند چنین فرزندی تربیت کند!»
مأمون افسار اسبش را تکان داد و اسب به کُندی به راه افتاد. گروه بزرگان هم آرام و بیصدا به دنبال او حرکت کردند.
کم کم بچّهها از گوشه و کنار پیدا شدند و به دور محمّد حلقه زدند.
آنها دوست داشتند ...
کامل کنید (صفحه 66 کتاب درسی)
به کمک دوستان خود، ادامهی داستان «کودک شجاع» را در چند جمله بنویسید. میخواستند مثل محمد شجاع باشند و از مأمون و سربازانش نترسند. بچهها دور محمد جمع شدند و با او خداحافظی کردند و از کاری که او کرده بود تعجب کردند. محمد به بچهها گفت: نباید از کسی جز خدای متعال بترسید.
ایستگاه فکر (صفحه 66 کتاب درسی)
از رفتار امام جواد (علیه السّلام) در این داستان میآموزم که ... .
شجاع باشیم و حرف خود را بیان کنیم.
به غیر از خدا از هیچ کس نترسیم.
بگرد و پیدا کن (صفحه 66 کتاب درسی)
متن زیر را بخوانید.
- کلمههایی را که در متن پررنگ شدهاند، در جدول پیدا کنید و دور آنها خط بکشید. سپس حروف باقی مانده را به ترتیب کنار هم قرار دهید و سخن امام را کامل کنید.
امام محمّدتقی (علیهالسّلام) فرمود: «همنشینی با خوبان موجب خوش اخلاقی میشود.»
تدبر کنیم (صفحه 68 کتاب درسی)
لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّیٰ تُنفِقوا مِمّا تُحِبّونَ (سورهی آل عمران، آیهی 92)
نیکوکار کسی است که از آنچه دوست دارد به نیازمندان میبخشد.
- آیهای که خواندید با کدام یک از لقبهای امام نهم ارتباط دارد؟ «جواد» به معنای سخاوتمند و بخشنده
- دوست دارم مانند امام جواد (علیهالسّلام) بخشنده باشم، برای همین ...
نسبت به اعضای خانواده مهربان بوده و در کارها به یکدیگر کمک میکنیم.
در برخورد با همسایگان اگر چیزی لازم داشته باشند در اختیار آنان قرار میدهیم.
با دوستان در دوستان و انجام کارها کمک میکنیم.
نسبت به خویشاوندان مهربان هستیم و در کارها به آنها کمک میکنیم.
ایستگاه خلاقیت (صفحه 68 کتاب درسی)
قصّهی درس را با گروه خود در کلاس بهصورت نمایش اجرا کنید.
با خانواده (صفحه 68 کتاب درسی)
آیا داستان دیگری از زندگی امام جواد (علیهالسّلام) میدانید؟ داستانهایی را در کتاب «راه راستان»، «نگاهی به زندگی دوازدهم امام»، «حیات پاکان» و یا سایت ام الکتاب پیدا کنید.