درسنامه آموزشی هدیههای آسمانی کلاس چهارم با پاسخ درس 2: کودکی بر آب
-
هدیههای آسمانی
- درس 1: دانهای که نمیخواست بروید!
- درس 2: کودکی بر آب
- درس 3: ما به مسجد میرویم
- درس 4: یک نماز و ده رکوع!
- درس 5: سخنی که سه بار تکرار شد!
- درس 6: حرمی با دو گنبد
- درس 7: نماز در کوهستان
- درس 8: دیدار دوست
- درس 9: کودک شجاع
- درس 10: روشن ترین شب
- درس 11: دو دوست
- درس 12: روزی برای تمام بچهها
- درس 13: خاله نرگس
- درس 14: اولین بانوی مسلمان
- درس 15: یک ماجرای زیبا
- درس 16: اسب طلایی
- درس 17: آقای بهاری، خانم بهاری
- درس 18: چشمان همیشه باز
- درس 19: خداجون از تو ممنونم
سراسیمه از خواب پرید؛ خواب آشفتهای دیده بود!
نگران و خشمگین دستور داد تعبیرکنندگان خواب را حاضر کنند؛ خواب خود را برای آنها تعریف کرد. آنها با ترس گفتند: «به زودی در این سرزمین پسری به دنیا میآید که حکومت شما را به خطر میاندازد!»
فریاد فرعون در کاخ پیچید: «از امروز هر نوزاد پسری که به دنیا آمد، فوراً او را از بین ببرید!»
مادر با مهربانی کودکش را در آغوش فشرد؛ برای آخرین بار او را شیر داد و به صورتش چشم دوخت. دستهای کوچک پسرک به سوی مادر دراز شده بود.
مادر لبخند غمگینی زد و گونههای نرم فرزندش را بوسید. او را از خود جدا کرد و با دلی امیدوار به لطف خدا، درون صندوق خواباند. کودک بیگناه باید به سفری پرخطر میرفت. قطرههای اشک از چشمان مادر فرو میریخت.
صندوق را برداشت و به آرامی روی آب گذاشت. صندوق، بالا و پایین میشد و در مسیر رود بزرگ نیل به پیش میرفت. مادر رو به دخترش کرد و گفت: «صندوق را دنبال کن و چشم از برادرت برندار». خواهر موسیٰ اشکهایش را پاک کرد و در طول ساحل به راه افتاد.
فرعون، «پادشاه مصر»، و همسرش، آسیه، در ساحل نیل قدم میزدند.
فرعون در میان رودخانه صندوقی را دید که به آرامی بالا و پایین میرفت.
صندوق با آب پیش آمد و در نزدیکی او و آسیه در میان گیاهان کنار رود آرام گرفت.
به دستور فرعون، چند خدمتکار صندوق را از آب گرفتند.
وقتی صندوق در برابر فرعون و آسیه قرار گرفت، نگاه آنها به کودکی افتاد که درون صندوق دست و پا میزد و به آنها نگاه میکرد.
فرعون فریاد زد: «این کودک اینجا چه میکند! مگر دستور ندادم هر نوزاد پسری که به دنیا میآید، نابود شود؟» و بعد حرفهای پیشگویان را با خود مرور کرد ...
و این بار بلندتر فریاد زد: «این کودک را هم مانند دیگر کودکان از بین ببرید!»
آسیه که سالها آرزو داشت فرزندی داشته باشد، به آن کودک علاقهمند شده بود؛ پس به فرعون رو کرد و با ملایمت گفت: «این کودک میتواند نور چشم من و تو باشد. او را نکش! شاید برای ما سودی داشته باشد … شاید بتوانیم او را به فرزندی قبول کنیم!»
فرعون که فرزندی نداشت با شنیدن حرفهای آسیه به فکر فرو رفت.
نوزاد انگشتش را از دهانش بیرون آورد و صدای گریهاش بلند شد.
آسیه کودک را از داخل صندوق برداشت؛ به زنهایی که دورش را گرفته بودند، گفت: «باید زودتر یک نفر را پیدا کنیم تا به این کودک شیر بدهد. دیگر تحمّلش تمام شده است!»
مأموران دربار فرعون روانهی شهر شدند تا دایهای برای نوزاد گرسنه پیدا کنند.
زنهای زیادی نزد کودک آمدند امّا بیفایده بود؛ کودک شیر نمیخورد.
خواهر کودک که از دور ماجرا را زیر نظر داشت، نزدیک شد و گفت: «میخواهید زنی را به شما معرّفی کنم که سرپرستی این کودک را به عهده بگیرد و او را شیر بدهد؟»
خیلی زود خبر را به آسیه رساندند. آسیه دایه را به دربار دعوت کرد؛ بدون آنکه بداند او مادر نوزاد است.
وقتی کودک در آغوش مادرش جای گرفت، آرام شد.
مادر، نوزادش را نوازش کرد؛ اشک شادی را پشت پلکهایش نگه داشت و به لطف خداوند فکر کرد؛ خداوند بزرگی که کودکش را در سلامت کامل به او بازگردانده بود.
برایم بگو (صفحه 18 کتاب درسی)
خلاصهی داستان «کودکی بر آب» را از زبان یکی از این شخصیتها تعریف کنید.
- حضرت موسیٰ (علیه السّلام)
نوزادی از قوم بنیاسرائیل بودم. مادرم برای حفاظت از جانم در مقابل فرمان فرعون که دستور داده بود هر نوزاد پسری را که به دنیا بیایید. فوراً از بین ببرند مرا در صندوق گذاشته و در رودخانه گذاشت. در مسیر رودخانهی نیل صندوق به قصر فرعون رسید. فرعون به همراه همسرش آسیه در ساحل قدم میزدند. آسیه که فرزندی نداشت شیفتهی من شد و فرعون را راضی کرد تا مرا به فرزندی قبول کند. به لطف و خواست خداوند از مرگ نجات یافتم.
- آسیه
من آسیه همسر فرعون پادشاه مصر هستم. سالها بود که آرزو داشتم صاحب فرزندی شوم. روزی با فرعون در ساحل نیل قدم میزدیم. صندوقی بر روی آب به نزدیکی ما رسید. در داخل صندوق نوزاد پسری بود. فرعون فریاد کشید: این کودک را از بین ببرید شاید این همان پسری باشد که حکومت مرا به خطر میاندازد. اما من که شیفتهی این کودک شده بودم با ملایمت به او گفتم: او را نکش او میتواند نور چشم من و تو باشد. فرعون با شنیدن حرفهای من راضی شد که او را به فرزندی قبول کنیم. به لطف خدا من صاحب فرزند شدم.
- خواهر موسیٰ
در زمان حکومت حاکم مصر فرعون مادرم فرزند پسری به دنیا آورد. پیشگویان به فرعون گفته بودند که پسری در این سرزمین به دنیا میآید که حکومت شما را به خطر میاندازد. فرعون دستور داده بود هر نوزاد پسری را که به دنیا بیاید از بین ببرند. مادرم با توکل و امید به لطف خداوند برای نجات برادرم او را در صندوقی بر روی رودخانهی نیل گذاشت. در طول ساحل صندوق را دنبال کردم. صندوق به کنار فرعون و همسرش رسید. برادرم گرسنه بود. صدای گریهاش بلند شد. به فرمان فرعون زنان زیادی برای شیر دادن برادرم آمدند. اما برادرم شیر نمیخورد. من که از دور ماجرا را میدیدم نزدیک شدم و گفتم: «میخواهید زنی را به شما معرفی کنم که سرپرستی این کودک را به عهده بگیرد و به او شیر بدهد؟» خبر به آسیه رسید و او مادرم را به دربار دعوت کرد. وقتی برادرم در آغوش مادرم جای گرفت آرام شد.
بگرد و پیدا کن (صفحه 18 کتاب درسی)
متن زیر را بخوانید.
با توجّه به درس و متن بالا مشخّص کنید هرکدام از مطالب قسمت (الف) با کدام مطلب قسمت (ب) ارتباط دارد.
(الف) | (ب) | |
شیر نخوردن کودک از زنان شهر | $ \leftarrow $ | خواست و ارادهی خدا |
به آب انداختن کودک | $ \leftarrow $ | امید مادر به لطف خدا |
دستور فرعون برای از بین بردن نوزادان پسر | $ \leftarrow $ | نگرانی از به خطر افتادن حکومت |
ایستادگی آسیه در برابر فرعون | $ \leftarrow $ | مبارزه با ستم حتیّ در کاخ فرعون و در مقابل همسر |
گفتوگو کنید (صفحه 19 کتاب درسی)
خدای مهربان، همیشه و همه جا پشتیبان انسانهای خوب است. به نظر شما در داستان «کودکی بر آب» کدام بخشها به پشتیبانی خدا از انسانهای خوب اشاره میکند؟ آنجا که مادر کودک را به آب سپرد و آنجا که کودک به ساحل رسید و فرعون و آسیه او را به فرزندی قبول کردند.
ببین و بگو (صفحه 20 کتاب درسی)
کدام تصویر به کدام آیه مربوط است؟ آنها را به ترتیب داستان کودکی حضرت موسیٰ (علیه السّلام) مشخّص کنید.
آیه به ترتیب داستان:
نترس و اندوهگین نباش؛ ما کودک تو را باز میگردانیم. برادرت را دنبال کن و چشم از او برندارد! این کودک میتواند نور چشم من و تو باشد. او را نکش. (سورهی قصص، آیههای 7، 9، 11)
ایستگاه فکر (صفحه 21 کتاب درسی)
این تصویرها بخشهایی از زندگی حضرت موسیٰ علیه السّلام را نشان میدهد. داستان آنها را تعریف کنید.
1- وقتی حضرت موسی(ع) کودک بود، مادرش او را از ترس دشمنان به آب رود سپرد و به خواست خداوند، مأموران فرعون او را از آب گرفتند و فرعون و همسرش او را به فرزندی قبول کردند.
2- به فرمان خدا حضرت موسی(ع) عصایش را در مقابل جادوگران به زمین انداخت و عصا تبدیل به ماری بزرگ شد.
3- وقتی دشمنان به دنبال حضرت موسی (ع) و یارانش آمدند، حضرت موسی (ع) به فرمان خدا عصایش را به آب زد و راهی برای آنها باز شد تا بتوانند از آب عبور کنند و از دست کافران نجات یابند.
![]() |
![]() |
![]() |
کدام یک از تصویرهای بالا با این شعر ارتباط دارد؟ تصویر دوم
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوییم ما، آن میکنند
ما به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
پروین اعتصامی