در کتاب درسی «حقیقت» یک باور درست و صحیح مطابق با واقعیتهاست. منظور از «واقعیت» موجوداتی هستند که جهان خارج از ذهن را میسازند. «حقیقت» در این جا به معنای ادراک و شناختی است که مطابق با واقع باشد. در نتیجه این «شناخت» است که وظیفه واقع نمایی را دارد و اگر معتبر باشد، باید با «واقعیت» مطابق باشد؛ نه برعکس. بنابراین «واقعیت» را اصل گرفتهایم و شناخت معتبر انسان را تابع آن دانستهایم.
گزینه ۱: میتوان در عین پذیرش «حقیقت» به عنوان شناخت مطابق با واقع، مدعی شد که انسان توانایی شناخت «واقعیت» را ندارد. در این صورت انسان هرگز به «حقیقت» دست پیدا نمیکند. بنابراین هر چند میدانیم انسان توانایی شناخت واقعیت را دارد ولی این مطلب پیش فرض جمله مورد نظر نیست.
گزینه ۲: میتوان با وجود پذیرش «حقیقت» به عنوان باور مطابق با واقع، معتقد بود که برخی ادراکات انسان حقیقی نیستند و با واقعیت انطباق ندارند.
گزینه ۳: طبق تعریف ما از «حقیقت»، حقایق، خود شناختها هستند و آنچه هست و شناخته میشود، «واقعیت» است. بنابراین شناخت حقایق، یعنی شناختِ «شناختهای صحیح» و چنین شناختی فراتر از پذیرش جمله موردنظر است؛ چه برسد به اینکه پیش فرض آن باشد.