درسنامه آموزشی فلسفه (1) کلاس یازدهم انسانی و معارف با پاسخ درس 10: چیستی انسان (2)
در درس قبل نظرات برخی فلاسفۀ دورۀ یونان باستان و دورۀ جدید اروپا دربارۀ حقیقت انسان را بررسی کردیم. در این درس میخواهیم نظرات متفکرین و فلاسفۀ مسلمان را که بیشتر در سرزمین ما ظهور کردند، بیان کنیم و دربارۀ آنها بیندیشیم.
تأمل (صفحه 77 کتاب درسی)
متن زیر را که ترجمهای آزاد و خلاصه شده از یک شعر بلند ابنسیناست، بخوانید سپس دربارۀ سؤالهای طرح شده، تأمل کنید.
کبوتری گرانمایه
از جایگاهی بلند و رفیع
بر تو فرود آمد
و بیپرده روی نمود
گرچه این پیوند که به سختی بهدست آمد
موهبتی بزرگ بود،
اما برای او که از جایی برتر آمده بود،
فراق و هجرانی آزار دهنده در پی داشت.
ابتدا از فضای تیرۀ اطراف بدش میآمد
اما اکنون چنان به اینجا عادت کرده
که انگار آن گذشتۀ برتر اصلاً نبوده است
گاهش خاطرههای قدیم زنده میشود
و سیل اشکش روان میگردد
فریاد اشتیاق میکشد
و نالههای زار سر میدهد
اما چه کند که طنابهای دامی محکم
او را از پرواز در فضای بیکرانه بازداشته
و میلههای قفسی سنگین
از عروج او مانع شده است
او در انتظار است که هنگام پرواز نزدیک شود
و به فضای بیکران بال گشاید
نمیدانم علت این هبوط چه بود؟
و عروج دوباره چگونه و کی رخ خواهد داد؟
1- کبوتر نماد و نشانه چیست؟ دلیل تشبیه آن حقیقت به کبوتر چیست؟ کبوتر نماد روح و نفس ناطقه انسانی است. دلیل تشبیه روح به کبوتر این است که اگر روح نیز از کالبد جسم رها شود همانند کبوتر به طرف وطن اصلی خویش پرواز میکند.
2- چرا کبوتر در ابتدا از این فرود و هبوط ناراحت است؟ از فراق و هجرانی که بر او تحمیل شده و از دیار اصلی خود هبوط کرده نالان و متأثر شده است.
3- به نظر شما چرا این هبوط رخ داده است؟
دیدگاه فیلسوفان مسلمان دربارۀ حقیقت انسان
فیلسوفان مسلمان که البته بیشتر آنان در سرزمین ما زندگی میکردند، با استفاده از آنچه از افلاطون و ارسطو و پیروان آن دو به دستشان رسیده بود و نیز با الهام از آموزههای دینی خود، در توضیح و تبیین حقیقت انسان قدمهای بلندی برداشتند و آثاری از خود باقی گذاشتند که شایستۀ قدردانی است.
این فیلسوفان، و بخصوص فارابی، ابنسینا، خواجه نصیر، سهروردی، میرداماد، ملاصدرا، سبزواری و نیز بسیاری از فیلسوفان مسلمان دورۀ معاصر تأکید میکنند که نمیتوان انسان را به یک موجود صرفاً زمینی و مادّی تقلیل داد و در همان حال برای وی ویژگیهایی متعالی و ارزشمند مانند آزادگی، کرامت انسانی، نوع دوستی و فضایلی از این قبیل قائل شد.
آنان همچنین با تفکر و تعمق فکری، دینی را قبول کرده بودند که در کتاب آسمانی به روشنی و وضوح از حقیقتی به نام «روح» سخن گفته و آن را هدیهای الهی و غیرزمینی شمرده است. همچنین، این کتاب آسمانی انسان را موجودی جاویدان، جانشین خدا در زمین و مسجود فرشتگان محسوب کرده که آسمانها و زمین را خداوند برای او آفریده و آماده ساخته است.
آنان همچنین یا خود عارف بودند یا عارفانی را میشناختند که با قدم سلوک و پاکیِ نفس، به مرحلهای رسیده بودند که مراتب برتر و مجرد هستی را شهود میکردند و میدانستند که چنین شهودی در توان بدن مادی انسان نیست. به همین جهت با این بیان مولوی هم نظر و هم دل بودند که:
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بردوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در این حال و هوای فکری و فرهنگی است که فیلسوفان مسلمان تلاش میکنند که حقیقت متعالی انسان را بشناسند و جایگاه برتر او در هستی را نشان دهند.
از جانب بالا
ابنسینا نظر ارسطو دربارۀ حقیقت انسان را پسندید و کوشید این دیدگاه را عمیقتر بیان کند و ابعاد دیگر آن را روشن نماید. ابن سینا معتقد است که وقتی بدن انسان دورۀ جنینی را در رحم مادر گذراند و به مرحلهای رسید که صاحب همۀ اندامهای بدنی شد، خداوند روح انسانی را به آن عطا میکند. این روح، که جنبۀ غیرمادی دارد و از جنس موجودات مجرد است، استعداد کسب علم از طریق تفکر را دارد. این روح همچنین میتواند اموری از قبیل اخلاق، عشق، دوستی، نفرت، پرستش و معنویت را دریابد و آنها را در خود پدید آورد.
ابنسینا از این توصیف نیز فراتر رفت و همچون عارفان برای روح جایگاهی بسیار رفیع در نظام خلقت قائل شد. او برای توصیف بیقراری و کوشش روح برای رسیدن به جایگاه اصلیاش، شعری به زبان عربی سرود و وضعیت روح را با بیانی تمثیلی، در آن شرح داد.
تأمل (صفحه 79 کتاب درسی)
ابنسینا معتقد است که نفس انسانی، بیواسطه خود را مییابد و نسبت به خود، آگاهی بیواسطه دارد. اعتقاد او این نیست که من چون فکر میکنم، یا چون بدن خود را حس میکنم و میبینم، یا چون خاطراتم را مییابم، پس هستم. ابنسینا در توضیح دیدگاه خود میگوید انسانی را فرض کنید که کاملاً در فضا معلق باشد، یعنی نه به جایی تکیه داده باشد، نه طنابی به او وصل باشد، نه نسیمی بوزد که بدنش آن را احساس کند؛ یعنی این انسان فرضی در شرایطی قرار داشته باشد که هیچ احساس و ادراکی از بدن به وی منتقل نشود. چنین انسانی باز هم نسبت به «خود» آگاه است و «خود» را مییابد.
- در این مثال ابنسینا تأمل کنید و دریافت خود را از آن توضیح بدهید؛ به نظر شما این مثال میتواند بیانگر کدام ویژگی نفس باشد؟ بارزترین ویژگی نفس و روح این است که بیواسطه و با علم حضوری درک میشود و لذا مغایرت نفس و بدن با این ویژگی نمایان میشود.
حقیقت نورانی نفس
شیخ شهابالدین سهروردی که یکی از فیلسوفان بزرگ جهان اسلام است و یک عارف و سالک الیالله نیز محسوب میشود، با بهرهمندی از الهامات و اشرافات معنوی خود بسیاری از حقایق را از طریق شهود درونی به دست میآورد و تلاش میکند آنها را به زبان فلسفه و استدلال بیان کند. وی به جای مفهوم «وجود»، بیشتر از مفهوم «نور» استفاده میکرد. او معتقد بود که هستی، مراتب نور است. خداوند که نور محض است و هیچ ظلمتی در او راه ندارد، «نورالانوار» است. سایر مراتب وجود، نور هستی خود را از نورالانوار دریافت میکنند، اما چون نور کامل نیستند، ترکیبی از نور و ظلمتاند.
او عقیده داشت که نفس انسان، همان جنبۀ نورانی وجود و جسم و بدن او، همان جنبۀ ظلمانی اوست. این نفس، اگر نورانیت بیشتری کسب کند، حقایق هستی را بهتر رؤیت میکند و میتواند با کسب شایستگی و لیاقت بیشتر، مسیر کمال را طی کند. او میگفت خدا یا همان نورالانوار، مَشرق عالم است و از خداست که انوار بعدی طلوع میکنند. آنجا که نور وجود به پایینترین حد خود میرسد، مغرب عالم قرار گرفته است.
وی نفس انسانی را حقیقتی مربوط به مشرق عالم میداند که از مشرق وجود دور افتاده و مشتاق بازگشت به آنجاست.
تأمل (صفحه 80 کتاب درسی)
سهروردی کتابی به نام «قِصهُ الغُربهِ الغربیه» دارد. وی در این کتاب یک داستان تمثیلی از همین جدایی و دورافتادگی آورده که خلاصۀ آن چنین است:
کودکی که اهل مشرق است، به دیار غربت رانده میشود. اهالی سرزمین غربت به هویت او پی میبرند و او را به زنجیر میکشند و در قعر چاهی زندانی میکنند، بهطوری که فقط شب هنگام میتواند از آنجا خارج شود. تا اینکه یک روز، به ناگاه پرندهای از جانب شرق که وطن اوست، میرسد و این پیام را به او میرساند که بیدرنگ بهسوی وطن گمشدۀ خود کوچ کند. با تأمل در این داستان، به سؤالهای زیر پاسخ دهید:
1- مقصود سهروردی از «رانده شدن» چیست؟ مقصود سهروردی از رانده شدن همان هبوط انسان از عالم علوی به جهان مادی است.
2- دیار غربت کجاست؟ آیا مکانی روی زمین است؟ دیار غربت همین جهان هیولا و جهان مادی است.
3- اهالی غربت چه کسانی هستند؟ اهالی غربت آنانی هستند که اصل خویش را فراموش کردهاند و به جنگ و ستیز با هم مشغولند.
4- زندانی و در زنجیر شدن کودک به چه معناست؟ زندان همین جهان مادی است که با غل و زنجیر مکان و زمان انسان را اسیر کرده است.
5- کوچ کردن کودک چگونه ممکن است؟ باید عالم روحانی و عالم امر را فراموش نکند و خود را در حصار ماده قرار ندهد و به یاد خدا باشد تا از فیض الهی برخوردار گردد.
تا بینهایت
حکمت متعالیه نام مکتب فلسفی ملاصدراست. از دیدگاه این مکتب، حقیقت انسان، همانگونه که بسیاری دیگر از فیلسوفان گفتهاند، حقیقتی دو بعُدی است: روح و بدن. امّا روح، براساس این مکتب، چیزی ضمیمه شده به بدن نیست، بلکه نتیجۀ رشد و تکامل خود جسم و بدن است. از نظر ملاصدرا، روح و بدن دو چیز مجزّا نیستند که کنار هم قرار گرفته باشند بلکه اینها وحدتی حقیقی دارند به گونهای که یکی (روح) باطنِ دیگری (بدن) است. بنابراین هر اتفاقی در روح بیفتد، در بدن ظاهر میشود و هر اتفاقی در بدن رخ دهد، بر روح تأثیر میگذارد؛ به طور مثال، بدن بیمار، روح را هم کسل و بیمار میکند و بدن شاداب به روح هم شادابی میبخشد. همچنین روح با نشاط، جسم را به فعالیت و کار میکشاند و روح افسرده، جسم را زمینگیر میکند.
از نظر حکمت متعالیه روح انسانی آخرین درجۀ تکاملی است که موجودات زنده میتوانند به آن برسند. ظرفیت روح انسان پایان ندارد و روح میتواند به هر مرتبۀ کمالی در جهانِ مخلوقات، دست یابد. مراحل تکاملی طبیعت، وقتی از گیاه و حیوان میگذرد و به انسان میرسد، ظرفیتی بینهایت پیدا میکند و به هیچ درجهای از کمال قانع نمیشود. مولوی این مراحل تکاملی را چنین توصیف میکند:
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان بر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملۀ دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جَستن زجو
کلّ شیءٍ هالِک الّ وَجْهَهُ
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
از منظر این مکتب فلسفی، اگرچه انسان ظرفیت و استعداد بینهایت دارد، امّا این استعداد، به معنای رسیدن حتمی وی به کمالات نیست. انسان باید با اختیار و ارادۀ خود این ظرفیت را به فعلیت برساند. یعنی باید مسیر تکاملی به سوی خدا را انتخاب نماید و با ایمان و عمل این مسیر را طی کند. البته او اختیار دارد که مسیرهای دیگری غیر از مسیر تکامل را برگزیند. بنابراین در ابتدای زندگی هر انسانی معلوم نیست وی چه هویتی خواهد داشت، شجاع خواهد بود یا ترسو؟ بخشنده خواهد بود یا بخیل؟ عالم خواهد بود یا نادان؟ همه اینها به صورت بالقوّه در وجود انسان هست و بالفعل شدن هر کدام از آنها، به گزینشها و شیوۀ زندگی افراد مربوط است.
به کار ببندیم (صفحه 82 کتاب درسی)
1- اکنون که دیدگاههای مختلف را دربارۀ حقیقت و چیستی انسان مطالعه کردهاید، نکتۀ اصلی هر دیدگاه را بیان کنید.
نظر ارسطو: انسان، علاوه بر جسم، دارای روح مجرد است که منشأ اندیشهورزی و تفکر است.
نظر ابنسینا: روح در مرحلهٔ جنین به بدن ملحق میشود و انسان روح خود را بیواسطه درک میکند.
نظر دکارت: «من» یا «ذهن» که مرکز اندیشههاست، چیزی جدای از بدن و ضمیمه شدهٔ به آن است.
نظر صدرائیان: روح و بدن یک واحد را پدید میآورند به طوری که روح، جنبهٔ باطن و بدن جنبهٔ ظاهر آن است. روح، نتیجهٔ رشد و تکامل خود جسم و بدن است.
نظر داروینیستها: انسان، حیوانی است پیچیدهتر از سایر حیوانات و تفاوت ذاتی با آنها ندارد.
نظر ماتریالیستها: چون عالم چیزی جز ماده و طبیعت نیست، انسان نیز یک موجود کاملاً مادی، اما پیچیدهتر از سایر موجودات است و انسان چیزی به نام روح مجرد ندارد.
نظر سهروردی: نمیتوان انسان را به یک موجود صرفاً زمینی و مادّی تقلیل داد و در همان حال برای وی ویژگیهایی متعالی و ارزشمند مانند آزادگی، کرامت انسانی، نوع دوستی و فضایلی از این قبیل قائل شد.
2- به نظر شما کدام دیدگاه حقیقت و چیستی انسان را بهتر بیان کرده است؟ دلیل شما چیست؟
گزارهٔ محوری هر فیلسوف درباره انسان در سوال قبل آمده است، شما باید به بخش معرفت شناسی برگردید و ببیند که کدام دیدگاه در معرفت شناسی، با دیدگاه این فیلسوفان سازگار است. البته در درس هشتم که نگاهی به تاریخچهٔ معرفت است، تا حدود زیادی این مسئله روشن شده است.
3- دیدگاه فلاسفۀ اسلامی درباره انسان را با نظرات مختلف در معرفت شناسی مطابقت دهید و بگویید نظر این فلاسفه با کدام دیدگاه در معرفت شناسی نزدیکی بیشتر دارد؟
الف) از آنجا که ابنسینا هم برای ادراک حسی و هم عقلی، اعتبار قائل است، این امکان برای او بوده که در مورد انسان نیز معتقد شود که وجود وی هم دارای حقیقتی جسمانی و هم روحانی است.
ب) به علاوه ابنسینا به دو ابزار دیگر یعنی شهود قلبی و وحی نیز اعتقاد داشته و این دو ابزار برای وی این امکان را فراهم کرده که معرفت بیشتری دربارهٔ انسان، به خصوص از بُعد روحی او به دست آورد.
ج) صدرائیان، علاوه بر اینکه دو ابزار حس و عقل و وحی را قبول داشتهاند، در ادراک شهودی و عرفانی از ابنسینا بسیار جلوتر رفتهاند، لذا به نکات دقیقتری درباره حقیقت روح و رابطهٔ آن با جسم رسیدهاند.
د) سهرودی با بهرهمندی از الهامات و اشراقات خود بسیاری از حقایق را از طریق شهود درونی به دست میآورد و آنها را با زبان عقل و استدلال بیان میکند. او عقیده داشت که نفس انسان جنبهٔ نورانی وجود او و جسم و بدن جنبهٔ ظلمانی اوست.