«واقعیت» آن چیزی است که در خارج از ذهن ما وجود دارد. در اینجا چیزهایی مانند «خورشید گرفتگی»، «خواب بودن شما»، «اشتباه شما در مورد روز و شب» و مانند اینها واقعیت دارند. «حقیقت» نیز به یک معنا (که مورد نظر کتاب فلسفه یازدهم است) درک مطابق با واقعیت است. مثلاً فرض کنید اکنون ظهر جمعه است. پس این یک واقعیت است. حالا اگر کسی باور داشته باشد «اکنون ظهر جمعه است»، باوری مطابق با واقعیت دارد و به حقیقت رسیده است. لذا در این سؤال باور به اینکه «شما از این واقعیت که خورشید گرفتگی باعث تاریکی شده است، بی اطلاعید»، باوری است که حقیقت دارد. پس میتوان گفت: «حقیقت این است که شما یک واقعیت را نمیدانید».
گزینه ۲: «حقیقت» واقع نمیشود؛ بلکه در ذهن است.
گزینه ۳: اشتباه شما هم حقیقت دارد و هم واقعیت؛ حقیقت دارد به این معنا که باور به «اشتباه کردن شما» مطابق با واقع است؛ و واقعیت دارد به این معنا که اشتباه شما واقعاً اتفاق افتاده است. (نکته: هر چیزی که «حقیقت» دارد به یک معنا حتما «واقعیت» هم دارد؛ چون حقیقت درک مطابق با واقع است و تا واقعیتی نباشد، حقیقت معنا ندارد. اما ممکن است چیزی «واقعیت داشته باشد ولی «حقیقت» نداشته باشد؛ مثلاً ممکن است بسیاری از امور ناشناخته باشند که در عالم واقع، وجود دارند ولی هنوز هیچ کس از آنها شناختی ندارد. در این فرض، هیچ شناختی وجود ندارد که در صورت مطابقت با واقع، آن شناخت مصداق «حقیقت» باشد. بنابراین آن امور ناشناخته واقعیت دارند ولی حقیقت ندارند.
گزینه ۴: چون باور شما مطابق با واقع نبوده است، پس اصلاً به حقیقت نرسیدهاید؛ نه اینکه حقیقت را با واقعیت اشتباه گرفته باشید.