روزی روزگاری دانش آموزی بود که بعضی موقعها کم اورد گاهی خوابش برد رو کتاب… بعضی روزا انگیزه داشت و بعضی روزا اصلا حال نداشت اما هر وقت دلش میخواست بزنه زیر همهچی، یادش میومد فقط قراره یه قدم کوچیک برداره، نه بیشتر. تهش وقتی نتایج اومد، دید همین قدم کوچیکا جمع شده و یه جایی رسیده که خودش باورش نمیشد:) نه به خاطر شانس، نه معجزه؛ فقط چون بیصدا ادامه داد 🤍✨ (بعداز مدت ها یه عکس حس خوب مون نشه؟🫠🌱)
