ذهن ما نوجوون ها مثل یه اتاق به هم ریخته هست .تمیزش میکنی ولی درون کمدت پر از لباسهایین که در آستانه ی ریختن هستن؛ میز رو تمیز میکنی ولی زیر میز پر از گرد و غبار و تفاله ی مداد تراشه .از همه بدتر ... ترک های دیواره !حتی اگر همه چیز با نظم دقیق باشه، بازم ترک ها اتاق رو زشت میکنن . خیلی از آدمهای اطرافمون مثل یه خونه ی ویلایی قشنگن؛ رویایی و لاکچری !اما درون خونه به هم ریخته هست .دیوارها هرآن ممکنه بریزن . هرکس هم وارد این خونه بشه، زیر اون آوار میمیره .برای همینه که باید مراقب اطرافیانم باشم و مسئله اینجاست نمیدونم چطور. زندگی مشکالتش رو مثل تیر وارد قلبت میکنه .انقدر عمیق که فقط با یک پانسمان ساده درست نمیشه .باید جرعت داشته باشی و تیر رو دربیاری اما شهامت میخواد؛ من ندارم .چرا؟ چون عفونت کرده .چون انقدر سعی کردم بیخیالش بشم که عفونت کرد و به روح و روانم آسیب زد .حالا نیاز به یه عمل جراحی دارم .نیاز به یه بغل دارم؛ نیاز به کسی دارم که ازش مطمئن باشم. تو زندگیمون آدم های زیادی هستن که باید ازشون ممنون باشیم برای بودنشون، برای مهربونیشون قلبشون آرامششون صبرشون ازشون ممنون باشیم که هستن تا احساس ارامش کنیم، که وقتی حالت بده امید داری یکی هست که پناهت باشه، یکی هست که بدونی میتونه حالتو خوب کنه. بیایید از فرشته های زندگیمون تشکر کنیم، تو اگر بخوای ازشون تشکر کنی، چی میگی؟ جمله های قشنگتو بگو بهمون:) خودم: ممنونم که هستید و تو حال بدیام، زمانی که تو غمام غرق شدم نجاتم میدید، ببخشید که به اندازه قلب پر مهر و قشنگتون لیاقت ندارم ولی ممنونم که باعث شدید حالم خوب باشه:)
