زمان دل بریدن تازه فهمیدم گرفتارم خطا کردم خودم میدانم اما، دوستَت دارم! سکوتِ پر چروکِ مرد در آیینه میگوید... به لحظه لحظه عمرم جوانی را بدهکارم دلم دلتنگ آن دیدار آخر میشود حالا که بعد از این تو را باید ببینم بین اشعارم... غریبه هر کجا هستی به یادت همچنان هستم خودم را بعد تو باید به آغوش که بسپارم نماندی و بلایی بر سرم آورده عشقت که اگر این اولین بار است هم شد آخرین بارم ! ______________ کاش میشد بچگی را زنده کرد کودکی شد کودکانه گریه کرد شعر قهر قهر تا قیامت را سرود آن قیامت که دمی بیشتر نبود فاصله با کودکی هایمان چه کرد؟ کاش میشد بچگانه خنده کرد....! _______________ خنده هایم عصبی بود، نمی فهمیدند گریه ام نصفه شبی بود، نمی فهمیدند هر چه می گفتم از احوالِ خودم انگاری من زبانم عربی بود، نمی فهمیدند!
