گاما رو نصب کن!

{{ number }}
اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
کاربر جدید

جستجو

پربازدیدها: #{{ tag.title }}

میتونی لایو بذاری!
لطفا برای پاسخ دادن شماره موبایل خود را تایید کنید.
  آیا شما ربات هستید؟

شعر پابلو نرودا: عشق و خنده

    سایهٔ ارغوان
  بروزرسانی 7 ساعت قبل

25 پرسش 1319 پاسخ 12.9K امتیاز
دوره دوم متوسطه- نظری دهم ادبیات و علوم انسانی بازی و سرگرمی

تا الان از ادبیات جهان براتون شعر نذاشتم، الان می‌خوام یه شعر ناب و لطیف از جناب آقای پابلو نرودا، شاعر نامی اهل شیلی، براتون بذارم. امیدوارم لذت ببرید. (یکی از درس های کتاب فارسی 3 همین شعر هست) نان را از من بگیر اگر میخواهی، هوا را از من بگیر، امّا خنده‌ات را نه! گلِ سرخ را از من بگیر سوسنی را که می‌کاری، آبی را که به ناگاه در شادیِ تو سرریز می‌کند، موجی ناگهانی از نقره را که در تو میزایَد. از پسِ نبردی سخت بازمی‌گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، اما خنده‌ات را که رها می‌شود و پروازکنان در آسمان مرا می‌جویَد تمامیِ درهایِ زندگی را به رویم می‌گشاید. عشقِ من! خندهٔ تو در تاریک‌ترین لحظه‌ها می‌شکفد و اگر دیدی، به ناگاه خونِ من بر سنگ‌فرشِ خیابان جاری است بخند، زیرا خندهٔ تو برایِ دستانِ من شمشیری‌ است آخته. خندهٔ تو در پاییز، در کنارِ دریا، موجِ کف‌آلوده‌اش را باید برفَرازد.. و در بهاران، عشقِ من! خنده‌ات را میخواهم چون گلی که در انتظارش بودم، گلِ آبی، گلِ سرخ کشورم که مرا می‌خواند. بخند بر شب، بر روز، بر ماه، بخند بر پیچاپیچِ خیابان های جزیره، بر این پسر بچهٔ کم‌رو که دوستت دارد؛ امّا آن‌گاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم، آن‌گاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند، نان را، هوا را، روشنی را، بهار را، از من بگیر اما خنده‌ات را هرگز! تا چشم از دنیا نبندم..


تصویر ضمیمه سوال: تا الان از ادبیات جهان براتون شعر نذاشتم، الان می‌خوام یه شعر ناب و لطیف از جناب آقای پابلو نرودا، شاعر نامی اهل شیلی، براتون بذارم. امیدوارم لذت ببرید. (یکی از درس های کتاب فارسی 3 همین شعر هست)

نان را از من بگیر اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، امّا
خنده‌ات را نه!
گلِ سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می‌کاری،
آبی را که به ناگاه
در شادیِ تو سرریز می‌کند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزایَد.
از پسِ نبردی سخت بازمی‌گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خنده‌ات را که رها می‌شود
و پروازکنان در آسمان مرا می‌جویَد
تمامیِ درهایِ زندگی را
به رویم می‌گشاید.
عشقِ من! خندهٔ تو
در تاریک‌ترین لحظه‌ها می‌شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خونِ من بر سنگ‌فرشِ خیابان جاری است
بخند، زیرا خندهٔ تو
برایِ دستانِ من
شمشیری‌ است آخته.
خندهٔ تو در پاییز،
در کنارِ دریا،
موجِ کف‌آلوده‌اش را
باید برفَرازد..
و در بهاران، عشقِ من!
خنده‌ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گلِ آبی، گلِ سرخ
کشورم که مرا می‌خواند.
بخند بر شب،
بر روز،
 بر ماه،
بخند بر پیچاپیچِ خیابان های جزیره،
 بر این پسر بچهٔ کم‌رو
که دوستت دارد؛
امّا آن‌گاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم،
آن‌گاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند،
نان را،
هوا را،
روشنی را،
 بهار را،
از من بگیر
اما خنده‌ات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم..
لطفا برای پاسخ دادن ابتدا وارد شوید. یا ثبت نام کنید.
جدید‌ترین پاسخ‌ها بهترین پاسخ‌ها

پاسخ ها: {{ repliesNum }}

    {{ reply.name }}
  بروزرسانی {{ reply.update_jalali }}   {{ reply.subdate_jalali }}

پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.