یکی بود یکی نبود داستان منو محمد رضا جان توی یع روز بارونی خیلی قشنگ سردم بود.. راهمو گم کرده بودم فقط گوشیم پیشم بود چیکار میتونستم کنم؟همه جا بسته بود یه دختر تنها توی یه شهر سرد بی روح ناگهان یاد رضایی اوفتادم ک بخاطرش اومده بودم تهران... اینستامو باز کردم و با دیدن ایدیش کمی گرم شدم با دیدن جرقه نگاه استوریش اتیش گرفتم گرم گرم شده بودم رضا جانم حتی توی گوشی ب من حس گرما میداد رضای قشنگم بلاخره میام پیشت و تورو از دست ایسان که به زور شوهر خودش کرده نجاتت میدم دوستار تو م.ج
برای گلزارم
پاسخ ها: {{ repliesNum }}
پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.