سلام و عرض ادب خدمت دوستان نازنین ✨ دعوتتون میکنم به خوندن یه شعر ناب از جناب نظامی گنجوی که مکالمهی خسرو پرویز و فرهاد هست. راجع به عشقشون یعنی بانو شیرین صحبت میکنن و واقعا بی نظیره. (این شعر تو فارسی دوازدهم هم هست) طولانیه؛ نمیخوام براتون سنگین بشه و از مفهومش دور بشید بنابراین توی دو یا سه تا بخش براتون میذارم، این تاپیک بخش اول خواهد بود: نخستین بار گفتش: کَز کجایی؟ بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی. بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت: اندُه خِرَند و جان فروشند بگفتا: جانفروشی در ادب نیست! بگفت: از عشقبازان این عجب نیست! **بگفت: از دل شدی عاشق بِدینسان؟! بگفت از دل تو میگویی؛ من از جان!** بگفتا: عشقِ شیرین بر تو چون است؟! بگفت: از جانِ شیرینم فُزون است! بگفتا: هر شبَش بینی چو مَهتاب؟ بگفت: آری؛ چو خواب آید، کجا خواب؟! بگفتا: دل ز مهرش کِی کُنی پاک؟! بگفت: آن گَه که باشم خُفته در خاک! بگفتا گر خرامی در سرایش..؟ بگفت: اندازم این سَر زیر پایش! بگفتا: گر کُنَد چشم تو را ریش..؟ (ریش:زخم) بگفت: این چشم دیگر دارَمَش پیش بگُفتا: گَر کَسیش آرَد فراچنگ..؟! بگفت: آهن خورَد وَر خود بود سنگ! بگفتا: گر نیابی سوی او راه..؟! بگفت: از دور شاید دید در ماه! بگفتا: دوری از مَه نیست در خور! بگفت: آشفته از مَه دور بهتر! نکته: اندُه همون اندوهه برای رعایت وزن شعر اندُه تلفظ میشه. خِرَند به معنای میخرند هست. پرسش ها رو خسروپرویز انجام میده، جواب ها از فرهاده.
شعر خسرو پرویز و فرهاد از نظامی گنجوی
پاسخ ها: {{ repliesNum }}
پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.