لطفا توضیح کامل بدین در مورد قید حالت
پاسخ ها: 8
حال یا قید حالت، همان طور که از اسمش پیداست ، حالت شخصی را بیان می کند . مثلا میگوییم حسن نگران به مدرسه رفت در اینجا میگیم حسن چه طوری رفت به مدرسه؟ میگیم با نگرانی. نکته بعد اینکه اگر ما این حال یا قید حالت را حذف کنیم جمله معنیش کامل و دچار مشکل نمی شود . برای مثال جمله بالا که حسن نگران به مدرسه رفت را شما بیا نگران را حذف کن . چی میشه.؟ حسن به مدرسه رفت. آیا الان مشکلی پیش آمد ؟ جمله ناقص شد ؟ خیر پس یادت باشه حال یک امر اضافی در جمله است و برای پیدا کردن آن علاوه بر اینکه قاعده های عربی و شکل و شمایل های مربوط به ان است، از طریق ترجمه کردن جمله و پرسیدن چه طور از جمله می توان به آن رسید. اما نکات تکمیل تر را توجه کنید : حال: اسم یا جمله ای که حالتی را از فاعل یا مفعول یا نائب فاعل یا خبر و..در جمله بیان میکند ذو حال: صاحب حال یعنی این اسمی که داره حالتی را بیان میکند ، بالاخره اون شخص که داره حالتش بیان میشه کیه؟ به اون میگن ذو حال یا صاحب حال مثلا حسن نگران به مدرسه رفت الان نگران حال ماست درسته؟ خب الان نگران داره حالت کیو بیان میکنه؟ حسن پس حسن میشه صاحب حال بعد این صاحب حال نقش دارد دیگ ممکنه فاعل جمله باشد مثل همین حسن ممکنه نایب فاعل باشه مثل سیب خورده شد که سیب نائب فاعل ، یا مفعول باشه مثل فاطمه علی را شاد دید که علی اینجا صاحب حال و... حالا این حال های ما ممکنه یک اسم باشد یا چند اسم با هم باشد که به یک اسم میگن حال مفرد یا تنها و به چند اسم میگن جمله تعریف حال« مفرد » : اسمی است منصوب ،و غالبا « نکره ، مشتق» که حالت فاعل یا مفعول ، .........را در حین انجام فعل بیان می کند . مانند : جاءَ سَعِیدٌ ضاحِکاً شَرِبتُ الماءَ صافِیاً تذکر :1 حال مفرد در عدد « مفرد، مثنی ، جمع » و جنس « مذکر و مؤنث » باید با ذوالحال مطابقت کند . یَعِیشُ المُؤمِنُ فِی الدُّنیا قانِعاً یَعِیشُ المُؤمِنان فِی الدُّنیا قانِعَینِ یَعِیشُ المُؤمِنون فِی الدُّنیا قانِعِینَ تَعِیشُ المُؤمِنَه ُ فِی الدُّنیا قانِعَه ً تَعِیشُ المُؤمِنتانِ فِی الدُّنیا قانِعَتینِ تَعِیشُ المُؤمِناتُ فِی الدُّنیا قانِعاتٍ تذکر 2 : گاهی حال به صورت جامد و معرفه به کار می رود . مانند : رَأَیتُ صَدِیقِی وَحدَهُ ِانَّها قَد اَخَذَت العِقدَ اَمانَه ً مَردُوَده ً تذکر 3 : اگر حال از کلمات صدارت طلب مانند اسم استفهام باشد واجب است در آغاز جمله یعنی پیش از فعل قرار گیرد . مانند : کَیفَ جاءَ سعیدٌ ؟ « کیف حال محلا منصوب » تذکر 4 : حال ممکن است بر صاحب حال و یا فعل مقدم شود : جاءَ ضاحِکاً سَعیدٌ ضاحِکاً جاءَ سَعیدٌ 2- حال جمله : گاهی یک جمله کیفیت و چگونگی اسم معرفه ای را بیان می کند .« اَلجُمَلُ بَعدَ المَعارفِ اَحوالٌ » مانند : یُصَلِّی المُؤمِنُ یَخشَعُ « یخشع حال جمله ی فعلیه محلا منصوب » جاءَ المُعَلِّمُ اِلی الصَّف ِوَ هُوَ مُبتَسِمٌ « هو مبتسم حال جمله ی اسمیه محلا منصوب » جاءَ المُعَلِّمُ وَ قَد اِبتَسَمَ « قد ابتسم حال جمله ی فعلیه محلا منصوب » قُبِضتُ عَلَی المُجرِمِ وَ لَم یَفِرَّ تذکر 1: جمله ی حالیه اگر با فعل مضارع مثبت شروع شود نیاز به واو حالیه ندارد در غیر این صورت باید با واو حالیه شروع شود مانند جملات فوق تذکر 2 : گاهی در جمله ی حالیه ذوالحال به راحتی قابل تشخیص نیست زیرا ممکن است حال متعلقات ذوالحال یعنی مکان یا زمان ........... را بیان کند . خَرَجتُ مِن البیتِ وَ لَم یَطلَعْ الفَجرُ . تذکر 3 : فعل جمله ی حالیه با س و سوف نمی آید . 3- حال شبه جمله : رأیتُ الهِلالَ بینَ السَّحابِ : « بَینَ السَّحابِ : حال شبه جمله محلا منصوب » ترجمه ی حال : 1- حال مفرد الف : در ترجمه ی حال مفرد می توان از پسوند های « ا » ، « ان » ، « انه » و پیشوند « با » ، « به » استفاده کرد . جاءَ الطالِبُ ضاحِکاً مُسرِعاً : دانش آموز خندان و باشتاب آمد . اِبتَعَدَ الرَّجُلُ مُسرِعاً : مرد باشتاب دور شد . تَقَدَّمَت رُمیصاءُ جَریئَه ً : رمیصاء جسورانه پیشرفت . ب : استفاده از عبارت « درحال + مصدر « : شاهَدتُ الطِّفلَ راکِضاً : کودک را در حال دویدن دیدم ج : گاهی می توان حال مفرد را به صورت یک جمله ترجمه کرد . ذَهَبَ رَسُولُ الاَکرَمُ «ص» اِلی اَصحابِهِ مادِحاً الرُمیصاءَ . رسول اکرم به سوی اصحابش رفت در حالیکه رمیصاء را می ستود . نَظَرتُ اِلی الاُفُقِ قائِلَه ً : به افق نگاه کرده ، گفت : 2- حال جمله : در ترجمه ی جمله حالیه ابتدا از عبارت « درحالی که » استفاده می کنیم سپس جمله را طبق الگو ی زیر ترجمه می کنیم : الف : ماضی + ماضی : ماضی ساده یا بعید ماضی « جمله ی اصلی » + ماضی « جمله ی حالیه » : ترجمه ی جمله ی حالیه ماضی ساده یا بعید مانند : خَرَجَ المُعَلِّمُ وَ قَد عَلَّمنا اَشیاءَ کَثیرَه ً : معلم خارج شد در حالی که چیزهای زیادی را به ما آموخته بود « آموخت » ب : ماضی + مضارع : ماضی استمراری مانند : جاءَت المُعَلَّمَهُ وَ هِیَ تَتَکَلَّمُ بِاللغهِ العَرَبیِهِ : معلم آمد در حالی که به زبان عربی سخن می گفت . ج : مضارع + مضارع : مضارع اَرَی التلمیذاتِ وَ هُنَّ یَتَکَلَّمنَ بِاللغهِ العَربیهِ : دانش آموزان را می بینم در حالیکه آنان به زبان عربی سخن می گویند . ترکیب ( للاعراب ) جاءَ سَعِیدٌ ضاحِکاً جاءَ : فعل سَعِیدٌ : فاعل و مرفوع ضاحِکاً : حال مفرد و منصوب کَیفَ ذَهَبتَ اِلی المَدرَسَهِ :کَیفَ : حال مقدم محلا منصوب ذَهَبتَ : فعل و فاعل ضمیر بارز تَ اِلی المَدرَسَهِ : جار و مجرور جاءَت المُعَلَّمَهُ وَ هِیَ تَتَکَلَّمُ بِاللغهِ العَرَبیِهِ : جاءَت : فعل المُعَلَّمَهُ : فاعل و مرفوع وَ : واو حالیه هِیَ تَتَکَلَّمُ : جمله ی حالیه محلا منصوب هِیَ مبتدا محلا مرفوع َتَکَلَّمُ : خبر جمله ی فعلیه محلا مرفوع و فعل و فاعل هی مستتر بِاللغهِ : جار و مجرور العَرَبیِهِ : صفت و مجرور
الف) القیود المکانیه : قیدهای مکانی 1.هُناک : آنجا 2.هُنا : اینجا 3.أَمام : جلو 4.بَعد : پس 5.قَبل : پیش 6.یَمین ، یُمنی : راست 7.یَسار ، یُسری : چپ 8.خارج : بیرون 9.داخِل : درون 10.بَعید : دور 11.قَریب : نزدیک 12.وَراء ، خَلف : پشت 13.تَحت : زیر 14.فَوق : بالا ب) القیود الزَّمانیّه : قیدهای زمانی 1.الیَوم : امروز 2.اللیله : امشب 3.هذا العام : امسال 4.البارحه ، أَمس : دیروز 5.الآن: اکنون 6.مُبکّر : زود 7.مُتأخّر : دیر 8.فَجأه ، بَغته : ناگهان 9.غَدَاً : فردا 10.صَباحاً : صبح 11.بَعدَالظُّهر : عصر 12.نَهار : روز 13.مَسأ : غروب ج) القیود الشکّیه : قیدهای تردیدی 1.کَأَنَّ : گویی 2.رُبََّمَا : چه بسا 3.لَعَلَّ : شاید 4.عَسی : امید است د) القیود التوکیدیَّه : قیدهای تاکیدی ا.نَعَم ، بَلی : بله 2.حَتماً ، بالتاکید : البته 3.قَطعاً : یقینی 4.بِلاشَکٍّ : بدون شک ه) القیود المنفیّه : قیدهای نفی 1.لا : نه 2.کَلّا : هرگز 3.أبَدَاً : به هیچ وجه و) القیود الاستثنائیّه : قیدهای استثناء 1.اِلّا : به جز، مگر 2.غَیر : به جز 3.سوی : به جز ی)قیود المَقادیر : قیدهای مقدار 1.کَثیر : زیاد 2.قَلیل : کم 3.مُلِیءَ ، مملُوء : پُر 4.کُل ، جَمیع : همگی 5.وَحدَه : به تنهایی ز) القیود الاستفهامیّه : قیدهای پرسشی 1.أینَ : کجا 2.هَل ، أَ : آیا 3.ما : چه چیزی 4.لماذا : چرا 5.آیّ : کدام 6.مَن : چه کسی 7.کیف : چگونه 8.مَتی : چه وقت 9. کم : چند
تعریف حال« مفرد » : اسمی است منصوب ،و غالبا « نکره ، مشتق» که حالت فاعل یا مفعول ، .........را در حین انجام فعل بیان می کند . مانند : جاءَ سَعِیدٌ ضاحِکاً شَرِبتُ الماءَ صافِیاً تذکر :1 حال مفرد در عدد « مفرد، مثنی ، جمع » و جنس « مذکر و مؤنث » باید با ذوالحال مطابقت کند . یَعِیشُ المُؤمِنُ فِی الدُّنیا قانِعاً یَعِیشُ المُؤمِنان فِی الدُّنیا قانِعَینِ یَعِیشُ المُؤمِنون فِی الدُّنیا قانِعِینَ تَعِیشُ المُؤمِنَه ُ فِی الدُّنیا قانِعَه ً تَعِیشُ المُؤمِنتانِ فِی الدُّنیا قانِعَتینِ تَعِیشُ المُؤمِناتُ فِی الدُّنیا قانِعاتٍ تذکر 2 : گاهی حال به صورت جامد و معرفه به کار می رود . مانند : رَأَیتُ صَدِیقِی وَحدَهُ ِانَّها قَد اَخَذَت العِقدَ اَمانَه ً مَردُوَده ً تذکر 3 : اگر حال از کلمات صدارت طلب مانند اسم استفهام باشد واجب است در آغاز جمله یعنی پیش از فعل قرار گیرد . مانند : کَیفَ جاءَ سعیدٌ ؟ « کیف حال محلا منصوب » تذکر 4 : حال ممکن است بر صاحب حال و یا فعل مقدم شود : جاءَ ضاحِکاً سَعیدٌ ضاحِکاً جاءَ سَعیدٌ 2- حال جمله : گاهی یک جمله کیفیت و چگونگی اسم معرفه ای را بیان می کند .« اَلجُمَلُ بَعدَ المَعارفِ اَحوالٌ » مانند : یُصَلِّی المُؤمِنُ یَخشَعُ « یخشع حال جمله ی فعلیه محلا منصوب » جاءَ المُعَلِّمُ اِلی الصَّف ِوَ هُوَ مُبتَسِمٌ « هو مبتسم حال جمله ی اسمیه محلا منصوب » جاءَ المُعَلِّمُ وَ قَد اِبتَسَمَ « قد ابتسم حال جمله ی فعلیه
- قَیِد [قود] من الخیل أو الإبل: اسب یا شتر رام و منقاد. قَیْد - قَیْد [قید]: مقدار و اندازه - قَیْد/ الجمع قُیُود وَ اقْیاد: ریسمانی که با آن پای ستور را بندند، ثبت کردن، محاصره و فشار، «قَیْدُ الأَسْنان»: لثه دندان؛ - «علی قیدِ الحَیاة»: او هنوز زنده است؛ - «قَیْدَ»: به معنای تحت است؛ - «المَشْروعُ اوِ الْمَسْأَلَة قَیْدَ البَحْثِ»: موضوع تحت بررسی و مطالعه است. قَیْد - قَیْد [قود]: «فَرَسٌ قَیْدٌ»: اسب زبون و منقاد. قَیَّدَ - قَیَّدَ تَقْیِیدًا [قید] هُ: پای او را با پای بند بست، او را از کار بازداشت - قَیَّدَ هُ بِالإحسان : دل او را به خود معطوف کرد - قَیَّدَ الکِتابَ : کتاب را برای رفع اشکال اعراب گذاری کرد - قَیَّدَ الخطّ: نوشته را اعراب گذاری و نقطه گذاری کرد - قَیَّدَ الحِسابَ: حساب را یادداشت کرد - قَیَّدَ اسمَهُ فی الدَّفتر: نام وی را در دفتر ثبت نمود - قَیَّدَ الکاتِبُ وَ المُتکلّم : نویسنده و گوینده تا حدودی خواسته خود را سر بسته بیان کردند. قِید - قِید [قود و قید]: مقدار و مسافت و یا اندازه. قید - قید : زنجیر ، بازداشت ، جلوگیری ، لبه پیاده رو ، محدود کردن ، دارای دیواره یا حایل کردن ، تحت کنترل دراوردن ، فرونشاندن ، بدهی ، حساب بدهی ، در ستون بدهی گذاشتن ، پای کسی نوشتن قید - قید: قدر، مقدار، اندازه، مسافت قید - قید: بست، دستبند زد، دستگیر کرد، گرفتار کرد، قید زد، مقید ساخت، محدود ساخت، ثبت کرد، ثبتنام کرد، پذیرش کرد
حال در زبان عربی مانند قید حالت در زبان فارسی است. به مثال زیر توجه کنید. جَاءَ الطَّالِبُ مَسْرُوراً. دانشآموز خوشحال آمد. در این مثال مَسْرُوراً (حال) است زیرا حالت (الطَّالِبُ) را در حین وقوع فعل بیان میکند. همانطور که گفته شد در مثال فوق (مَسْرُوراً) حال است، زیرا حالت صاحب حال را بیان میکند. صاحب حال در مثال فوق (الطَّالِبُ) است. در واقع حال، حالت صاحب حال را در حین وقوع فعل بیان میکند. بهگونهای میتوان گفت حال کلمهای است مانند قید، که حالت و چگونگی فاعل یا مفعول و .. را در هنگام وقوع فعل بیان میکند و آن فاعل یا مفعول و ... که حالتش را در هنگام وقوع فعل بیان میکنیم، صاحب حال است. در مثالهای زیر حال و صاحب حال را پیدا کنید. ذَهَبَ الطَّالِبُ مُسْرِعاً. دانشآموز شتابان رفت.
حال در زبان عربی مانند قید حالت در زبان فارسی است. به مثال زیر توجه کنید. جَاءَ الطَّالِبُ مَسْرُوراً. دانشآموز خوشحال آمد. در این مثال مَسْرُوراً (حال) است زیرا حالت (الطَّالِبُ) را در حین وقوع فعل بیان میکند. همانطور که گفته شد در مثال فوق (مَسْرُوراً) حال است، زیرا حالت صاحب حال را بیان میکند. صاحب حال در مثال فوق (الطَّالِبُ) است. در واقع حال، حالت صاحب حال را در حین وقوع فعل بیان میکند. بهگونهای میتوان گفت حال کلمهای است مانند قید، که حالت و چگونگی فاعل یا مفعول و .. را در هنگام وقوع فعل بیان میکند و آن فاعل یا مفعول و ... که حالتش را در هنگام وقوع فعل بیان میکنیم، صاحب حال است. در مثالهای زیر حال و صاحب حال را پیدا کنید. ذَهَبَ الطَّالِبُ مُسْرِعاً. دانشآموز شتابان رفت.
قید حالت یا حال در عربی به اسم منصوبی که مشتق است و به صورت اسم نکره عربی در جمله میآید و حالت یک اسم دیگر را در جمله هنگام وقوع فعل بیان میکند، حال یا قید حالت عربی میگویند. منظور از اسم مشتق در این تعریف اسمهایی چون اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، صیغه مبالغه، اسم تفضیل عربی و اسم منسوب عربی را شامل میشود.
قَیِد - قَیِد [قود] من الخیل أو الإبل: اسب یا شتر رام و منقاد. قَیْد - قَیْد [قید]: مقدار و اندازه - قَیْد/ الجمع قُیُود وَ اقْیاد: ریسمانی که با آن پای ستور را بند... المزید قَیْد - قَیْد [قود]: «فَرَسٌ قَیْدٌ»: اسب زبون و منقاد. قَیَّدَ - قَیَّدَ تَقْیِیدًا [قید] هُ: پای او را با پای بند بست، او را از کار بازداشت - قَیَّدَ هُ بِال... المزید قِید - قِید [قود و قید]: مقدار و مسافت و یا اندازه. قید - قید : زنجیر ، بازداشت ، جلوگیری ، لبه پیاده رو ، محدود کردن ، دارای دیواره یا حایل کردن ، تحت کنتر... المزید قید - قید: قدر، مقدار، اندازه، مسافت قید - قید: بست، دستبند زد، دستگیر کرد، گرفتار کرد، قید زد، مقید ساخت، محدود ساخت، ثبت کرد، ثبتنام کرد، پذیرش کرد