درس سوم کلاس نقاشی زنگ نقاشی دلخواه و روان بود خشکی نداشت. به جد گرفته نمی شد. خنده در آن روا بود معلم دور نبود صورتک به رو نداشت صاد» معلم ما بود؛ آدمی افتاده و صاف سالش به چهل نمیرسید کارش نگار نقشه قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. در پیچ و تاب عرفانی اسلیمی، آدم چه کاره بود؟! معلم، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گرته میریخت؛ اما در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلم در یاد است. سال دوم دبیرستان بودیم اوّل وقت بود و زنگ نقاشی ما بود در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم صاد» آمد بر پا شدیم و .نشستیم لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد نقشه قالی بود و لابد ناتمام .بود معلم را عادت بود که نقشه نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود؛ به تخته سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن می نشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست. معلم پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت «خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از در مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکی شان برخاست خسته شدیم از خرگوش دنیا پر حیوان است.» از ته کلاس شاگردی بانگ زد: «اسب و تنی چند با او هم صدا شدند: «اسب اسب » و معلم مشوش بود. از در ناسازی صدا برداشت چرا» اسب به درد شما نمی خورد؛ حیوان مشکلی است. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد همه با هم دم گرفتیم: «اسب اسب!» که معلّم فریاد کشید ساکت! و ما ساکت شدیم و معلّم آهسته گفت: «باشد، اسب میکشم و طراحی آغاز کرد صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیمرخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو اسبی خود را به کمال نشان میداد. تمام مفعول ها و نهاد و متمم را پیدا کنید
تمام نهادها و مفعولها و متممهای متن زیر را بیابید.
پاسخ ها: {{ repliesNum }}
پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.