در این صفحه ی تازه دلم را نقاشی میکنم مغز من از حرکا رکت ایستاده است. فقط همین دلم برایم باقی مانده و بس. فقط میتوانم موسیقی گوش کنم علایم زنده بودن را دیگر ندارم . من فقط بیمارم . من حس و احساس و فکر ندارم من خیال و بی خیالی ندارم من عقل و بی عقلی ندارم. من واژه ندارم. من شعر و نثر ندارم هنوز عشقی ندارم هنوز به دنیا نیامده .ام. هنوز از دنیا نرفته ام. شبیه همان نقاش مکزیکی فقط با خودم ازدواج کرده ام من همواره شوقی مضاعف و و تصاعدی دارم. من حرف و تئوری و عدد و رقم و مقایسه و محاسبه نیستم . من تمامیت موسیقی جهانم. من تنها مانده ام در ..خودم خواستم که ذاتم تنوع استثنایی موسیقی ملل باشد. من در خودم شده ام اقیانوس ممتاز .هنر شده ام زیبایی ادبیات من آغاز عشقم من شوق و شورم. من در خودم مختومم. من که مضطربم در من است اضطراب مرگ روان من دیوانه حال است. جسم من رو به زوال است. همین زوال ذهنی تن پوش من است. خب من افسرده حالم بی خیالم. در بی خوابی های عصبی و روانی هستم مغزم به نابودی نسبی رسیده است با تن خودم بیگانه شده ام. تفکرات فلسفی مرا مرده و زندهی توامان ساخته است. من در غروب خودم هستم ستاره ای کوچکم من. بخت من پیر و فرسوده است. به طبیعت رسیده ام کنار درختان هستم نوشتن من فقط از تنهایی های خودم است تنهایی من اسطوره ای و قطعی است من خردترین واژه ام . معناهای کلان زندگی. من منتظر .عشقم جهان من پراز شعر است مرگ من شعری فلسفی است. دوباره به موسیقی رسیده.ام موسیقی خود ناظم تنهایی من است. موسیقی عین عزلت و گوشه نشینی است.
5 غلط املایی متن زیر را پیدا کنید.
پاسخ ها: {{ repliesNum }}
پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.