من به اسباب بازی تبدیل شده ام. بی هدف زندگی می کنم. رفتارهای غیرقابل پیش بینی در من نهادینه شده است. رفتارهای بچگانه در اوج خود. رفتارهای چندگانه و متناقض .پذیرش بی قید و شرط عواقب .بی ربط سخن گفتن ونوشتن. پراکنده اندیشیدن . سنگ مدار بودن. احساس فشار عصبی همیشگی. من در کدام حس روزگار فسیل شده ام ؟ شاید از نشستن خسته شده ام. من از غم می گریزم. من به سمت موسیقی عشق می روم. البته نمی دانم شادی و خنده چیست ؟نمی دانم چگونه باید گریست ؟به کدام منظره ی موکل باید نگریست ؟در چه احساسی باید زیست ؟ از بیست می روم به سمت نیست . به صفر می رسم از نقطه ی نمره ی بیست. چون اسکی بازی خارج می شوم از پیست . ضامن لبخند من نیست ؟ انبوهی از انبارهای انباشته شده از دغدغه های محظ بر سر من هوار و تحمیل شده است .الآن رسیدم به یک دنیای فانتزی . به دنیایی رمانتیک و نوستالژیک. به جهانی مخمل گونه و حریرصفت .از عشق چه می دانم ؟ جهالت عذاب و جدی من می خواهد از عشق توصیفاتی جدید ارائه کند. آیا شما درس عشق شناسی مرا قبول دارید ؟ چه کسی می تواند غربت مرا بزداید؟ صدالبته من به تنهایی خالص نیاز فوری دارم . من از دست خودم می گریزم. من از غم شناسی می پرهیزم .من با خودم در ستیزم. متن 8غلط دارد.
غلطهای معنایی و املایی متن را تصحیح کنید.
پاسخ ها: {{ repliesNum }}
پاسخ انتخاب شده
در پاسخ به: {{ reply.reply_to.name }}
در پاسخ به
این پیام حذف شده است.