لطفا معنی شعر رستم و اشکبوس را در سایت قرار دهید
پاسخ ها: 7
راهنمای گام به گام کامل این درس از آدرس http://gama.ir/test/detail/16185 قابل دریافت است.
1-سروصدا و هیاهوی جنگجویان و اسب هایشان آن قدر زیاد بود/که از سیاره های آسمانی(مریخ و زحل) هم فراتر میرفت. 2-شمشیرها و دستهای جنگجویان از شدت خونریزی به رنگ لعل(قرمز)شده بود/ بستر زمین هم زیر گامهای سوارکاران و اسبانشان به دلهره و اضطراب افتادهبود. 3-حتی شیران نر میدان جنگ را ترک کردند/عقاب شکاری هم از آن منطقه پرواز کردند(برای هیچ جنبندهای جای قرار و سکون نبود) 4-خورشید هم از آن وضعیت سخت ترسیدهبود/خاک و سنگ هم از ترس هجوم جنگاوران به اضطراب و دلهره افتادهبود. 5-کاموس(پهلوان تورانی)به سپاه خود اینگونه گفت:/حتی اگر قرار باشد آسمان را هم درنوردید، 6-به ابزارهای جنگی مسلح شوید/ و با آنها ایرانیان در تنگنا قرار دهید و اسیر کنید. 7 ـ جنگجوي شجاعي كه نام او اشكبوس بود / مانند طبل بزرگي فرياد كشيد . 8 ـ آمد كه با ايرانيان بجنگد و همرزم و حريف خود را به زمين بزند ، شكست بدهد و بكشد . 9ـ رهام ( پسرگودرز ) در حالي كه كلاه جنگي و لباس مخصوص جنگ پوشيده بود ، سريع وارد میدان شد/ و گرد و خاك ميدان جنگ به ابرها رسيد . 10 ـ رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت ( درگير شد ) /و از هر دو سپاه ( براي تشويق آنها ) صداي شيپور و طبل بلند شد . 11 ـ اشكبوس گرز سنگين خود را به دست گرفت /و زمين براي تحمل سنگيني آن مثل آهن سخت و آسمان ( به خاطر بزرگي يا در اثر گرد و غبار ) تيره و تار شد. 12 ـ رهام گرز سنگين خود را بركشيد ( بيرون كشيد ) /و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد . 13 ـ وقتي رهام از جنگ با اشكبوس كشاني درمانده و ملول شد ،/ از او روی برگرداند و به طرف كوه رفت ( فرار كرد ) 14 ـ توس ( فرمانده سپاه ) از مركز سپاه خشمگين شد / اسبش را به حركت درآورد تا پيش اشكبوس ( براي جنگيدن ) برود . 15 ـ رستم خشمگين شد و به توس گفت/ كه رهام اهل بزم وبادهخواري است و اهل جنگ و مبارزه نيست . 16 ـ تو سپاه ( مركز سپاه ) را منظم نگهدار . / من اكنون پياده مي جنگم . 17 ـ ( رستم ) كمان آماده و به زه بسته شدهي خود را به بازويش انداخت /و چند تير را هم بر كمربندش گذاشت 18ـ فرياد زد كه اي اي مرد جنگجو، /حريفت آمد فرار نكن ، بايست . 19 ـ اشكبوس خنديد و تعجب كرد ،/ افسار اسبش را كشيد و ايستاد و رستم را صدا كرد . 20 ـ در حالي كه ميخنديد ( مسخره ميكرد ) گفت كه نامت چيست ؟ /چه كسي براي پيكر بيسر و كشته شده ات گريه خواهد كرد ؟! 21 ـ رستم چنين پاسخش را داد : چرا نامم را ميپرسي / زيرا پس از اين ديگر خوشي نخواهي ديد ( دنيا را به كامت تلخ مي كنم ) 22 ـ مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت /و روزگار هم مرا پتك كلاهخود و سر تو قرار داده است (عامل مرگت من هستم)! 23 ـ اشكبوس به او گفت : بدون اسب آمده اي/ و فوري خود را به كشتن خواهي داد . 24 ـ رستم چنين به او پاسخ داد : اي مرد جنگجو ي ِ بيهوده گو ....( موقوف المعاني با بيت بعد ) 25ـ آيا تا به حال نديدي كه پياده اي بجنگد/ و زورگويان را بكشد و نابود سازد ؟ ( مسلماً ديدي ) 26 ـ آيا در شهر تو شير و نهنگ و پلنگ /، سواره به جنگ مي روند ؟ ( مسلماً نميروند ) 27 ـ هماكنون ،اي سوارجنگجو ، پياده جنگين را به تو ياد ميدهم ( يا در حالي كه پياده هستم ، جنگيدن را به تو ميآموزم ) 28 ـ مرا توس به اين خاطر به جنگ فرستاده است/ تا اسب اشكبوس را از او بگيرم . 29 ـ اشكبوس هم مانند من پياده شود و دو سپاه به او بخندند و مسخره اش كنند . 30 ـ در این روز و در جریان این جنگ ،يك رزمندهي پياده بهتر از پانصد سوار جنگجويي مثل توست ، 31 ـ اشكبوس به او گفت ك با تو سلاحي/ غير از مسخره كردن و شوخي ( غير جدي بودن ) نميبينم . 32 ـ رستم به او گفت : تير و كمان مرا ( اسلحهام را ) ببين ،/ زيرا هماكنون خواهي مرد ( با تير و كمان من خواهي مرد ) 33 ـ رستم وقتي ديد كه اشکبوس به اسب عزيزش می نازد/ كمانش را آماده كرد و زه آن راكشيد. 34 ـ يك تير به پهلوي( سينه ) اسب اشكبوس زد /به گونه ای که اسب از بالا به زمين افتاد و مرد . 35 ـ رستم خنديد و با صداي بلند گفت :/ اكنون پيش جفت و همراه عزيزت بنشين ( براي او عزاداري كن .) 36 ـ شايسته است كه لحظه اي جنگيدن را رها كني و سرش را به آغوش بگيري /و كمي هم استراحت كني . 37 ـ اشكبوس فوري كمانش را آماده كرد/ و در حالي كه ميلرزيد و چهرهاش از ترس زرد شده بود . 38 ـ آنگاه به طرف رستم تیرهای زیادی پرتاب کرد/. رستم به او گفت : بيهوده ....( موقوف المعاني با بيت بعد ) 39 ـ جسمت را خسته ميكني و دو بازو و جان بدخواه و ناپاكت را ميآزاري . 40 ـ رستم دست به كمربند خود برد /و يكچوبه تير از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد . 41 ـ تيري كه نوك آن سخت برندهمانند الماس که نوک آن را جلا داده بودند و مثل آب شفاف بود/ و به انتهاي آن چهار عدد پر عقاب بسته بود . 42 ـ رستم كمان را در دست گرفت/ و تير از جنس چوب خدنگ را در شست گذاشت و آمادهي پرتاب كرد. 43 ـ ( رستم ) تير را به سينهي اشكبوس زد/و آسمان هم رستم را تحسين كرد و دستش را بوسيد . 44 ـ اشكبوس در همان لحظه و فوري جان داد و مرد / طوري شد كه گويي اصلاً از مادر زاده نشده بود .
معني ابیات درس رستم و اشكبوس 1- صدای پهلوانان و شیهۀ اسب هایشان (در میدان جنگ) آن قدر زیاد بود که از سیّاره های آسمانی (مرّیخ و زحل) هم بالاتر میرفت. 2- شمشیر و دست جنگجویان آغشته به خون بود در زیر ضربات نعل اسبان، صدای لرزش زمین به گوش می رسید. 3- رنگ خورشید از ترس پریده بود خاک و سنگ هم (از ترس هجوم جنگاوران) به اضطراب و دلهره افتاده بودند. 4- کاموس(پهلوان تورانی) به لشکر خود گفت: «حتّی اگر لازم باشد باید آسمان را درنوردید، ... 5- شمشیر و گرز و کمند بیاورید و برای بستن ایرانیان، تسمه و ریسمان آماده کنید. (ایرانیان را اسیر کنید.) 6 ـ جنگجوي شجاعي كه نام او اشكبوس بود / مانند طبل جنگي نعره برآورد . 7 ـ آمد كه با ايرانيان بجنگد و (همرزم و) حريف خود را به زمين بزند و شكست بدهد. 8ـ رهّام در حالي كه كلاهخود و لباس مخصوص جنگ پوشيده بود، سريع وارد میدان جنگ شد و گرد و خاك مبارزۀ آن ها به آسمان رسيد . 9 ـ رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت (گلاویز شد) و از هر دو سپاه صداي شيپور و طبل بلند شد . 10 ـ اشكبوس گرز سنگين خود را به دست گرفت و زمين براي تحمّل سنگيني آن، مثل آهن سخت و آسمان (در اثر گرد و غبار ) تيره و تار شد. 11 ـ رهام گرز سنگين خود را بيرون كشيد و دست دو پهلوان (به خاطر جنگ با گرزها) خسته شد . 12 ـ وقتي رهّام از جنگ با اشكبوس كشاني خسته و درمانده شد از او روی برگرداند و به طرف كوه رفت. (فرار كرد.) 12- طوس (فرمانده سپاه) که در مركز سپاه بود خشمگين شد ، اسبش را به حركت درآورد تا پيش اشكبوس (براي جنگيدن) برود . 14 ـ رستم عصبانی شد و به طوس گفت/ كه رهام اهل بزم و بادهخواري است. (اهل جنگ و مبارزه نيست.) 15 ـ تو فرماندهی سپاه را برعهده داشته باش (سپاه را منظّم نگهدار.) من اكنون پياده مي جنگم . 16 ـ (رستم) كمان آمادۀ خود را به بازويش انداخت ، چند تير هم بر كمربندش قرار داد. 17ـ فرياد زد كه اي مرد جنگجو، حريفت آمد فرار نكن. (بايست.) 18 ـ اشكبوس خنديد و تعجّب كرد ، افسار اسبش را كشيد (اسبش را متوقّف کرد) و رستم را صدا كرد. 19 ـ در حالي كه ميخنديد (مسخره ميكرد) گفت: «نامت چيست ؟ چه كسي براي پيكر بيسر تو گريه خواهد كرد؟! » 20 ـ رستم چنين پاسخ داد : «چرا نامم را ميپرسي؟ پس از اين، ديگر زنده نخواهي بود. (که دانستن اسم من به کارت بیاید.) 21 ـ مادرم نام مرا «مرگِ تو» گذاشت و روزگار هم مرا پتك كلاهخود (و سر) تو قرار داده است. ( من عامل مرگت هستم.) 22 ـ اشكبوس به او گفت : بدون اسب (آمده اي) و خیلی سریع خود را به كشتن خواهي داد . 23 ـ رستم چنين به او پاسخ داد : اي مرد جنگجوي ِ بيهوده گو ... (موقوف المعاني) 24ـ آيا تا به حال نديدي كه پياده اي بجنگد و زورگويان را بكشد و نابود سازد؟ (مسلماً ديدي.) 25 ـ هماكنون، اي سوار جنگجو، پياده جنگيدن را به تو ياد ميدهم. 26 ـ طوس مرا به اين خاطر پیاده به جنگ فرستاده است تا اسب اشكبوس (تو) را بگيرم. 27 ـ اشكبوس به او گفت: «با تو سلاحي، غير از مسخره كردن و شوخي نميبينم.» 28 ـ رستم به او گفت: «تير و كمان مرا ببين ، که هماكنون خواهي مُرد.» 29 ـ رستم وقتي ديد اشکبوس به اسب عزيزش می نازد/ كمانش را آماده كرد و زه آن را كشيد. 30 ـ تيری به پهلوي(سينه) اسبِ اشكبوس زد به گونه ای که اسب سرنگون شد. 31 ـ رستم خنديد و با صداي بلند گفت : «اكنون پيش جُفت و همراه عزيزت بنشين. ... 32 ـ شايسته است كه لحظه اي جنگيدن را رها كني و سرش را به آغوش بگيري و كمي استراحت كني.» 33 ـ اشكبوس خیلی سریع كمانش را آماده كرد در حالي كه ميلرزيد و چهرهاش از ترس زرد شده بود .... 34 ـ به طرف رستم تیرهای زیادی پرتاب کرد. رستم به او گفت : «بيهوده ... (موقوف المعاني) 35 ـ جسمت را خسته ميكني و بازوان و جان ناپاكت را ميآزاري.» 36 ـ رستم دست به كمربند خود برد و يك چوبه تير از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد. 37 ـ تيري كه نوك آن همانند الماس، بُرنده و مثل آب برّاق بود و به انتهاي آن چهار عدد پر عقاب بسته بود. 38 ـ رستم كمان را در دست گرفت و تير (از جنس چوب خدنگ) را با شست گرفت و ... 39 ـ تير را به پهلو و سينۀ اشكبوس زد و آسمان آن لحظه از رستم تشکّر كرد و دستش را بوسيد. 40 ـ اشكبوس همان لحظه جان داد و مُرد . طوري شد كه گويي اصلاً از مادر زاده نشده بود.
لطفا خلاصه اش رو بنویسین در حد یه صفحه برای فارسی هشتم می خواهم
1-سروصدا و هیاهوی جنگجویان و اسب هایشان آن قدر زیاد بود/که از سیاره های آسمانی(مریخ و زحل) هم فراتر میرفت. 2-شمشیرها و دستهای جنگجویان از شدت خونریزی به رنگ لعل(قرمز)شده بود/ بستر زمین هم زیر گامهای سوارکاران و اسبانشان به دلهره و اضطراب افتادهبود. 3-حتی شیران نر میدان جنگ را ترک کردند/عقاب شکاری هم از آن منطقه پرواز کردند(برای هیچ جنبندهای جای قرار و سکون نبود) 4-خورشید هم از آن وضعیت سخت ترسیدهبود/خاک و سنگ هم از ترس هجوم جنگاوران به اضطراب و دلهره افتادهبود. 5-کاموس(پهلوان تورانی)به سپاه خود اینگونه گفت:/حتی اگر قرار باشد آسمان را هم درنوردید، 6-به ابزارهای جنگی مسلح شوید/ و با آنها ایرانیان در تنگنا قرار دهید و اسیر کنید. 7 ـ جنگجوی شجاعی که نام او اشکبوس بود / مانند طبل بزرگی فریاد کشید . 8 ـ آمد که با ایرانیان بجنگد و همرزم و حریف خود را به زمین بزند ، شکست بدهد و بکشد . 9ـ رهام ( پسرگودرز ) در حالی که کلاه جنگی و لباس مخصوص جنگ پوشیده بود ، سریع وارد میدان شد/ و گرد و خاک میدان جنگ به ابرها رسید .10 ـ رهام با اشکبوس به مبارزه پرداخت ( درگیر شد ) /و از هر دو سپاه ( برای تشویق آنها ) صدای شیپور و طبل بلند شد . 11 ـ اشکبوس گرز سنگین خود را به دست گرفت /و زمین برای تحمل سنگینی آن مثل آهن سخت و آسمان ( به خاطر بزرگی یا در اثر گرد و غبار ) تیره و تار شد. 12 ـ رهام گرز سنگین خود را برکشید ( بیرون کشید ) /و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد . 13 ـ وقتی رهام از جنگ با اشکبوس کشانی درمانده و ملول شد ،/ از او روی برگرداند و به طرف کوه رفت ( فرار کرد ) 14 ـ توس ( فرمانده سپاه ) از مرکز سپاه خشمگین شد / اسبش را به حرکت درآورد تا پیش اشکبوس ( برای جنگیدن ) برود . 15 ـ رستم خشمگین شد و به توس گفت/ که رهام اهل بزم وبادهخواری است و اهل جنگ و مبارزه نیست . 16 ـ تو سپاه ( مرکز سپاه ) را منظم نگهدار . / من اکنون پیاده می جنگم . 17 ـ ( رستم ) کمان آماده و به زه بسته شدهی خود را به بازویش انداخت /و چند تیر را هم بر کمربندش گذاشت 18ـ فریاد زد که ای ای مرد جنگجو، /حریفت آمد فرار نکن ، بایست . 19 ـ اشکبوس خندید و تعجب کرد ،/ افسار اسبش را کشید و ایستاد و رستم را صدا کرد .20 ـ در حالی که میخندید ( مسخره میکرد ) گفت که نامت چیست ؟ /چه کسی برای پیکر بیسر و کشته شده ات گریه خواهد کرد ؟! 21 ـ رستم چنین پاسخش را داد : چرا نامم را میپرسی / زیرا پس از این دیگر خوشی نخواهی دید ( دنیا را به کامت تلخ می کنم ) 22 ـ مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت /و روزگار هم مرا پتک کلاهخود و سر تو قرار داده است (عامل مرگت من هستم)! 23 ـ اشکبوس به او گفت : بدون اسب آمده ای/ و فوری خود را به کشتن خواهی داد . 24 ـ رستم چنین به او پاسخ داد : ای مرد جنگجو ی ِ بیهوده گو ....( موقوف المعانی با بیت بعد ) 25ـ آیا تا به حال ندیدی که پیاده ای بجنگد/ و زورگویان را بکشد و نابود سازد ؟ ( مسلماً دیدی ) 26 ـ آیا در شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ /، سواره به جنگ می روند ؟ ( مسلماً نمیروند ) 27 ـ هماکنون ،ای سوارجنگجو ، پیاده جنگین را به تو یاد میدهم ( یا در حالی که پیاده هستم ، جنگیدن را به تو میآموزم ) 28 ـ مرا توس به این خاطر به جنگ فرستاده است/ تا اسب اشکبوس را از او بگیرم . 29 ـ اشکبوس هم مانند من پیاده شود و دو سپاه به او بخندند و مسخره اش کنند .30 ـ در این روز و در جریان این جنگ ،یک رزمندهی پیاده بهتر از پانصد سوار جنگجویی مثل توست ، 31 ـ اشکبوس به او گفت ک با تو سلاحی/ غیر از مسخره کردن و شوخی ( غیر جدی بودن ) نمیبینم . 32 ـ رستم به او گفت : تیر و کمان مرا ( اسلحهام را ) ببین ،/ زیرا هماکنون خواهی مرد ( با تیر و کمان من خواهی مرد ) 33 ـ رستم وقتی دید که اشکبوس به اسب عزیزش می نازد/ کمانش را آماده کرد و زه آن راکشید. 34 ـ یک تیر به پهلوی( سینه ) اسب اشکبوس زد /به گونه ای که اسب از بالا به زمین افتاد و مرد . 35 ـ رستم خندید و با صدای بلند گفت :/ اکنون پیش جفت و همراه عزیزت بنشین ( برای او عزاداری کن .) 36 ـ شایسته است که لحظه ای جنگیدن را رها کنی و سرش را به آغوش بگیری /و کمی هم استراحت کنی . 37 ـ اشکبوس فوری کمانش را آماده کرد/ و در حالی که میلرزید و چهرهاش از ترس زرد شده بود . 38 ـ آنگاه به طرف رستم تیرهای زیادی پرتاب کرد/. رستم به او گفت : بیهوده ....( موقوف المعانی با بیت بعد ) 39 ـ جسمت را خسته میکنی و دو بازو و جان بدخواه و ناپاکت را میآزاری .
سلام میشه فقط معنی لغت ها رو هم بزارید؟ ممنون
در بخش درسنامه و در نمونه سوال بخش گام به گام هستش