ثبت شده در 25 اردیبهشت 1394
هنوز پس از چهارده قرن، صدايت را مي شنوم صداي روشنت را، از پس ديوارهاي قرون صداي ضجه بت ها را، که مي شکستي شان و صداي انسانيت را، که با تو نفسي تازه يافته بود و از زير گورهاي جهالت و خروارها خاک تعصب و بي ريشگي به سمت آسمان وحي پلک مي گشود و حقيقت انسان را مشاهده مي نمود. صدايت را مي شنوم که بر پيکر صخره هاي سنگي موهوم و بت هاي جاهلي لرزه افکنده. هنوز نسيم پيامت مي وزد که آتش نمروديان را خاموش ساخت و طرحي از گلستان حقيقت انداخت. از حرا پايين بيا و «قولوا لااله الاالله تفلحوا» را دوباره فريادکن؛ تا زمين زير گام هايت دوباره جان بگيرد تا اين بار، عصر منجمد آهن و ابررايانه و موشک، در برابر خورشيد نگاه تو ذوب شود؛ تا لات و عزي هاي نوپديد، جاودانگي پيام تو را باور کنند و در خود فرو ريزند.…