درسنامه آموزشی فارسی (1) کلاس دهم با پاسخ درس 8: سفر به بصره
چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم 1 و میخواستم که در گرمابه رَوم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پارهای در پشت بسته از سرما. گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟2 خورجینکی بود که کتاب در آن مینهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابهبان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادتتر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم.3 چون آن درمکها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانهایم. گفت: «بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون میآیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه در رویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی میکردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانگ میکردند.
قلمرو زبانی: چون: وقتیکه / از: در اینجا «به سبب» / برهنگی: بدلباسی / عاجزی: ناتوانی / بازکردن موی: تراشیدن موی سر / گرمابه: حمّام / باشد که: به امید آنکه / جامه: لباس / لُنگ: پارچهای که در حمّام به کمر میبندند / پلاس: نوعی گلیم کمبها، جامهای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند / گذارد: اجازهٔ ورود میدهد / خورجینک: خورجین کوچک، کیسهای که معمولاً از پشم درست میکنند و شامل دوجیب است / درمک: درهم کم، پول اندک / گرمابهبان: حمّامی / دَمَک: چند لحظۀ کوتاه / شوخ: چرک، آلودگی / دررویم: وارد شویم / در پی: به دنبال.
قلمرو ادبی: از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم: تشبیه / جامه و لُنگ و پلاس: تناسب / موی سر بازکردن: کنایه از تراشیدن موی سر / گرم و سرد: تضاد / رَوَم و شَوَم: جناس ناقص اختلافی / بود و نبود: تضاد و جناس ناقص افزایشی / ما را که در حمّام گذارد: پرسش انکاری.
قلمرو فکری: 1 سه ماه بود که موی سرمان را نتراشیده بودیم / 2 با خود گفتم: حالا کسی ما را به حمّام راه نمیدهد. / 3 به امید آنکه اجازه بدهد کمی بیشتر در حمّام بمانیم و کثیفی، چرک و آلودگی بدنمان را بشوییم.
ما به گوشهای باز شدیم و به تعجّب در کار دنیا مینگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی میخواست 1، و هیچ چاره ندانستیم، جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد میگفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام2، به بصره آمده بود؛ پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند.3 احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی.»4 من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم.
رقعهای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.» و غرض من دو چیز بود: یکی بینوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبهای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست5، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم. در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تَنْ جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت6، و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند.
قلمرو زبانی: باز شدیم: پناه بردیم، رفتیم / مُکاری: کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آنها؛ چاروادار / دینار: سکّۀ طلا / مغربی: مربوط به مغرب، در مورد طلا مجازاً به معنی مرغوب بهکار رفته است / چاره ندانستیم: چاره نداشتیم / مَلِک: پادشاه / میگفتند: مینامیدند / اهل: شایسته / فضل: دانش / پارسی: ایرانی / صحبت: دوستی، همنشینی / وسعت: سرمایه / مرمّت: اصلاح و رسیدگی / برنشین: سوارشو / بدحالی: فقیری / رُقعه: نامۀ کوتاه، یادداشت / غرض: هدف، نیّت / قیاسکردن: حدس و تخمین زدن، برآورد کردن / اهلیت: شایستگی، لیاقت / درحال: فوراً، بیدرنگ / تنجامه: لباس / ساختیم: تهیّه کردیم / به مجلس وزیر شدیم: به مجلس وزیر رفتیم / ادیب: سخندان، سخنشناس /نیکومنظر: زیبارو، خوشچهره / بازگرفت: پذیرفت، نگهداشت / اعَرابی: عرب بیاباننشین / کِرای: کرایه / درحال: نقش قید / شتر: نقش مضافالیه
قلمرو ادبی: دست تنگ بود: کنایه از فقیر بودن / آن رنج: استعاره از بدهی / شعبان و رمضان: تناسب (مراعات نظیر).
قلمرو فکری: 1 کرایه دهندۀ چهارپا، سی سکّۀ طلای مغربی از ما طلب داشت / 2 انسان شایستهای بود و در شعر و ادب، با دانش و فضیلت و بسیار بخشنده بود / 3 و این مرد ایرانی فقیر بود و سرمایهای نداشت تا به من کمک کند / 4 همانطور که هستی سوارشو و پیش من بیا / 5 او با دیدن نامۀ من فکر کند و متوجه شود که من در علم و دانش، جایگاه بالایی دارم و وقتی نامۀ مرا بخواند، به دانش و شایستگی من پی خواهد برد / 6 ما را به حضور خود پذیرفت و نگهداشت.
خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ، و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم1. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد.
قلمرو زبانی: دِین: وام / فرج: رهایی، گشایش / دهاد: فعل دعایی به معنی بدهد / بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ: به حق حقیقت و اهل حق / اِنعام: بخشش / اِکرام: بزرگداشت / گُسیل کردن: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی / فَراغ: آسایش و آرامش، آسودگی / عزّوجلّ: عزیز و بزرگ.
قلمرو ادبی: تبارک و تعالی، قرض و دین، اِنعام و اِکرام، کرامت و فراغ، عزّوجلّ: تناسب (مراعات نظیر).
قلمرو فکری: 1 ما را با نعمت و احترام از راه دریا روانه کرد بهگونهای که با بزرگی، احترام و آسایش به ایران رسیدیم.
بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود1 و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در، در رفتیم، گرمابهبان و هرکه آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند2 و به وقتی که بیرون آمدیم، هرکه در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمینشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم، و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود میگوید: «این جوانان آناناند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست میگویی، ما آنانیم که پلاس پارهها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، نا امید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است.
قلمرو زبانی: دنیاوی: دنیایی، مادّی / نیک: خوب، بهتر / ما را در آنجا نگذاشته بودند: به ما اجازۀ ورود نداده بودند / در رفتیم: وارد شدیم / دلاّک: کیسهکش حمّام، مشتومالدهنده / قَیّم: سرپرست، در متن درس به معنی کیسهکش حمّام آمده است / درآمدند: وارد شدند / خدمت: تعظیم، ادای احترام / مَسلَخ: رختکن حمّام / تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی / خجل: شرمنده / شدّت: سختی / دلاّک و قَیّم: ترادف / جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نَوالُه: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است / نیک: نقش مسند / لباس و جامه: هر دو نقش مفعول / خجل: نقش مسند.
قلمرو ادبی: درآمدند و بیرون آمدیم: تضاد / دنیاوی: مجاز از مال و دارایی / جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نَوالُه: تضمین / فصل و فضل: جناس ناقص اختلافی
قلمرو فکری: 1 پس از آنکه وضعیت مالی ما بهتر شده بود / 2 مشت ومالدهنده و کیسهکش حمّام وارد شدند و تعظیم کردند.
سفرنامه، ناصرخسرو
قلمرو زبانی (صفحهٔ 61 کتاب درسی)
1- معانی مختلف واژۀ «فضل» را با توجه به متن درس بنویسید.
به معنی دانش ← هم از اهل فضل بود
به معنی کمال و فضیلت ← مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب
به معنی: بخشش و رحمت ← از فضل و رحمت کردگار نا امید نباید بود.
2- جدول زیر را کامل کنید.
واژه |
مترادف |
همخانواده |
کَرَم |
جوانمردی، لطف، بخشش، فضل |
کریم، کرامت، اکرام |
اِنعام |
هدیه، پاداش دادن |
نعمت، نعیم، مُنعِم |
فِراغ |
آسایش، راحتی |
فراغت، فارغ |
3- در زبان فارسی، کلمهای اهمّیّت املایی بیشتری دارد که یک یا چند حرف از حروف شش گانۀ زیر در آن باشد: اکنون از متن درس، واژههایی را که این نشانهها در آنها به کار رفتهاند، بیابید و بنویسید.
ء، ع |
ت، ط |
ح، ه |
ذ، ز، ض، ظ |
ث، س، ص |
غ، ق |
عاجز |
متوازع |
احوال |
غرض، عذر |
تصور، مسلخ |
قرض |
رقعه |
اطلاع |
اهلیت |
منظر، زیادت |
اثر |
فراغ |
4- واژهها در گذر زمان، دچار تحوّل معنایی میشوند؛ برای پی بردن به این موضوع، معنای واژههای مشخّص شده را، با کاربرد امروزی آنها مقایسه کنید.
- ما را به نزدیک خویش بازگرفت.
معنی گذشته: نگه داشت.
معنی امروزی: پس گرفتن
- به مجلس وزیر شدیم.
معنی گذشته: رفتیم.
معنی امروزی: فعل اسنادی است و حالتی را نشان میدهد.
- شوخ از خود باز کنیم.
معنی گذشته: پاک کنیم
معنی امروزی: بگشاییم. باز کردن.
5- کاربرد معنایی پسوند «ـَ ک» را در هر یک از واژههای زیر بنویسید.
- خورجینک: کوچک و ناچیز بودن.
- دَمَک: پسوند تقلیل و اندکی
- دِرَمک: پسوند تقلیل و اندکی
قلمرو ادبی (صفحهٔ 62 کتاب درسی)
1- در متن درس، نمونهای از تشبیه بیابید و ارکان را مشخص کنید.
چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگاه ماننده بودیم. مشبه: یم {ما} - مشبه به: دیوانگان - وجه شبه: برهنگی و عاجزی - ادات تشبیه: در مفهوم فعل «ماننده بودیم» موجود است. (حذف شده)
2- دو ویژگی برای نثر درس «سفر به بصره» بنویسید.
الف) کوتاهی جملات: چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی» من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. - میخواستم که در گرمابه روم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود.
ب) سادگی: ما به گوشهای باز شدیم و به تعجب در کار دنیا مینگرستیم.
ج) استفاده از عبارتها و جملههای عربی: بحق الحق و اَهله
قلمرو فکری (صفحهٔ 62 کتاب درسی)
1- چرا ناصرخسرو دعوت وزیر را نپذیرفت؟ به دو دلیل: 1- تنگدستی و نداشتن لباس مناسب که باعث شرم او میشد. 2- این که وزیر به شایستگیهای وی پی ببرد.
2- معنا و مفهوم عبارتهای زیر را به نثر روان بنویسید.
- دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند. فقیر بود و توانایی مالی نداشت تا بتواند اوضاع مرا بهبود بخشد.
- چون بر رقعۀ من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست. وقتی نامۀ مرا بخواند به شایستگی من پی ببرد.
3- بیت زیر، با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی دارد؟
و این هر دو حال به مدت بیست روز بود. ....
دوران روزگار به ما بگذرد بسی
گاهی شود بهار، دگر گه خزان شود
سعدی
4- چگونه از پیام نهایی درس میتوانیم برای زندگی بهتر بهره بگیریم؟
از سختیها و مشکلاتی که در زندگی پیش میآید نباید شکایت کرد؛ باید به رحمت و بخشش خداوند امیدوار بود. با توکل به خداوند بزرگ، میتوان بر سختیها چیره شد.
5- ناصر خسرو در توصیف وزیر به کدام ویژگیهای او اشاره میکند؟ مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع و متدین خوش سخن