Loading [Contrib]/a11y/accessibility-menu.js

گاما رو نصب کن!

اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
کاربر جدید

جستجو

میتونی لایو بذاری!
درحال دریافت اطلاعات ...

درسنامه آموزشی فارسی (3) کلاس دوازدهم با پاسخ درس 12: گذر سیاوش از آتش

آخرین ویرایش: 11:18   1401/11/8 81385 گزارش خطا

سیاوش، فرزند کاووس، شاه خیره‌سر کیانی است که پس از تولّد رستم او را به زابل برده، رستم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم را به می‌آموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه به سیاوش دل می‌بندد امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمی‌سپارد و به همین دلیل از جانب سودابه متّهم می‌شود ... .

قلمرو زبانی: فرزند کاووس: در نقش مسند / خیره‌سر: گستاخ و بی‌شرم / فرهیختگی: ادب آموختگی / آزرم: شرم و حیا / عفاف: پاکدامنی
قلمرو ادبی: کنایه: دل بستن / جناس: رزم و بزم / تن به گناه نمی‌سپارد: کنایه از گناه نمی‌کند.

چنین گفت موبد به شاه جهان

که درد سپهبد نماند نهان

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زرتشتی، مشاور / سپهبد: پادشاه، منظور کی کاووس است.
قلمرو ادبی: جناس ناهمسان اختلافی: جهان، نهان / تناسب: شاه، موبد، سپهبد / درد: مجازاً عامل رسوایی شاه، ذکر سبب و اراده مسبب / جهان: مجاز از ایران / اغراق / واج‌آرایی/ شیوه بلاغی / درد سپهبد: ترکیب اضافی / موبد: مجاز از وزیر یا مشاور حکومتی
قلمرو فکری: مشاور به کی کاووس گفت: «غم و غصّهٔ پادشاه پنهان نخواهد ماند» و این راز برملا خواهد شد.

چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی

بباید زدن سنگ را بر سوی

قلمرو زبانی: پیدا کنی: آشکار سازی / گفت‌وگوی: حقیقت موضوع / سبو: کوزه، ظرف معمولاً دسته‌دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات / جمله چهار جزئی/ شیوه بلاغی / گفت‌و‌گوی: حرف و حدیث
قلمرو ادبی: کنایه: سنگ بر سبو زدن کنایه از آزمایش کردن / تضاد: سنگ، سبو
قلمرو فکری: اگر می‌خواهی حقیقت ماجرا آشکار شود باید آنها را مورد آزمایش قرار بدهی (تا حقیقت روشن بشود.)

که هر چند فرزند هست ارجمند

دل شاه از اندیشه یابد گزند

قلمرو زبانی: شاه: کی کاووس / اندیشه: بد گمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر / گزند: آزردگی و آزار
قلمرو ادبی: مجاز: دل مجاز از وجود
قلمرو فکری: هر چند فرزند (سیاوش ) عزیز است اما بدگمانی نسبت به او دل شاه را آزرده خواهد کرد.

وزین دختر شاه هاماوران

پر اندیشه گشتی به دیگر کران

قلمرو زبانی: هاماوران: هاماوران مخفف هامون‌وران یعنی صاحبان دشت و صحرا. بلاد یمن را گویند. «ان» پسوند مکان است / به دیگر کران: از طرف دیگر / مصرع اول: وابسته وابسته / دیگر کران: ترکیب وصفی / دختر شاه هاماوران منظور سودابه
قلمرو ادبی: واج آرایی /کنایه: پراندیشه گشتن: نگران و مضطرب شدن
قلمرو فکری: از سوی دیگر، نسبت به سودابه نیز بدگمان بود (کی کاووس پس از اینکه شاه هاماوران را شکست می‌دهد، علاوه بر گرفتن باج و خراج، دخترش سودابه را نیز به همسری می‌گیرد).

ز هر در سخن چون بدین گونه گشت

بر آتش یکی را بباید گذشت

قلمرو زبانی: هر در، بدین گونه: ترکیب وصفی / ز هر در : به هر دلیل / زمینه ملی: راستی آزمایی
قلمرو ادبی: تلمیح: به اعتقاد قدما برای تشخیص گناه کار از بی‌گناه؛ یک راه، گذشتن از میان آتش بود / سخن: مجاز از جریان، ماجرا / از هر دری سخنی گفتن: کنایه از منتشر شدن سخن / کنایه: مصرع دوم را: فک اضافه گذشتنِ یکی
قلمرو فکری: اکنون که سخن (مجازاً ماجرا) به این‌جا رسید (برای تشخیص گناهکار از بی‌گناه) یکی از این دو باید از آتش عبور کند.

چنین است سوگند چرخ بلند

که بر بی‌گناهان نیاید گزند

قلمرو زبانی: سوگند: قسم، واژهٔ تحول پیدا کرده؛ در قدیم به معنی گوگرد بود و امروزه به معنی قسم است / چرخ: آسمان / گزند: آسیب / سوگند چرخ بلند: وابسته وابسته / زمینه ملی
قلمرو ادبی: استعاره: چرخ بلند استعاره از آسمان / تشخیص: چرخ بلند سوگند بخورد / سوگند: مجاز از رسم گوگرد خوردن (رسم مجازات با گوگرد). / بیت دارای تمثیل است.
قلمرو فکری: آسمان چنین قسم یاد کرده است که هرگز بر بی‌گناهان آسیبی نمی‌رسد (اشاره به باور پیشینیان که آتش از آنجا که خود مقدّسّ و پاک است، پس بی‌گناهان را نمی‌سوزاند)

جهاندار، سودابه را پیش خواند

همی با سیاووش به گفتن نشاند

قلمرو زبانی: جهاندار: کی‌کاووس / به گفتن نشاند: روبه‌رو کرد / نشاند: گذرا به مفعول
قلمرو ادبی: به گفتن نشاند: کنایه از روبرو کرد
قلمرو فکری: کی کاووس سودابه و سیاوش را روبه‌رو کرد.

سرانجام گفت ایمن از هردوان

نه گردد مرا دل، نه روشن روان

قلمرو زبانی: هر دوان: هر دو؛ «ان» نشانهٔ جمع است (سودابه و سیاوش) / مرا دل: دلِ من؛ «را» فک اضافه / ایمن: مسند
قلمرو ادبی: کنایه: «ایمن نگردیدن دل» و «روشن نگشتن روان» کنایه از آرامش نیافتن و بدگمانی است / حس آمیزی: روان روشن
قلمرو فکری: سرانجام کی کاووس گفت: دل و جانم از هر دو نفرتان آسوده نمی‌شود.

مگر کآتش تیز پیدا کند

گنه کرده را زود رسوا کند

قلمرو زبانی: مگر: امید است که، شاید که، باشد که شک دارد آتش حتماً حقیقت را برملا کند / تیز: سوزان / پیدا کند: مشخص کند/ پیدا و رسوا: مسند / حذف مفعول (حقیقت) به قرینه معنوی / گنه کرده: انسان گناه کار / آتش تیز: ترکیب وصفی / رسوا کند: جمله 4 جزئی گذرا به مفعول و مسند، سرگروهش فعل «گرداند»
قلمرو ادبی: تلمیح: به اعتقاد قدما که آتش انسان گناه کار را تشخیص می‌دهد و نمی‌سوزاند. / تشخیص: آتش چیزی را مشخص کند / ایهام: مگر: 1- امید است که  2- شاید
قلمرو فکری: به جز این که آتش سوزان، انسان گناه کار را مشخص سازد و او را رسوا کند.

چنین پاسخ آورد سودابه پیش

که من راست گویم به گفتار خویش ...

قلمرو زبانی: گفتار: گفت (بن ماضی + ار) / چنین، پیش، راست: سه تا قید / پیش آوردن پاسخ یا سخن: اظهار کردن یا ابراز کرده آن.
قلمرو ادبی: ایهام: راست گویم: 1- راست‌گو هستم 2- راست می‌گویم.
قلمرو فکری: سودابه چنین پاسخ داد که من راست‌گو هستم «راست می‌گویم» (باید سیاوش مورد آزمایش قرار گیرد) نه من.

به پور جوان گفت شاه زمین

که رایت چه بیند کنون اندرین؟

قلمرو زبانی: پور: پسر / پور جوان: ترکیب وصفی / شاه زمین: کی کاووس (ترکیب اضافی) / رایت: نظر تو (ترکیب اضافی) / اندرین: در این باره 
قلمرو ادبی: مجاز: «شاه زمین» مجاز از شاه ایران / واج آرایی
قلمرو فکری: کی کاووس به سیاوش گفت: «نظرت در این باره چیست؟»

سیاوش چنین گفت کای شهریار

که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار

قلمرو زبانی: دوزخ: جهنم / خوار: حقیر و کوچک، آسان / را: حرف اضافه / زمینه قهرمانی / حذف به قرینه معنوی / خوار و خار: هم آوا
قلمرو ادبی: دوزخ: مجاز از «آتش دوزخ» / خوار گشتن: کنایه از بی‌ارزش شدن / شیوه بلاغی / واج آرایی / «را» در «مرا» نشانهٔ حرف اضافه است.
قلمرو فکری: سیاوش چنین جواب داد که ای پادشاه، آتش جهنم در برابر این تهمت برای من حقیر و ناچیز است.

اگر کوه آتس بود بِسپَرم

ازین، تنگِ خوار است اگر، بگذرم

قلمرو زبانی: سپردَن: طی کردن؛ پیمودن/ تنگ: تنگهٔ آتش، گذرگاه آتش / خوار: کوچک و حقیر
قلمرو ادبی: اغراق: کوه آتش / تشبیه: آتش مانند کوهی باشد.
قلمرو فکری: اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد (در برابر این تهمت) عبور از آتش برای من آسان است.

پُر اندیشه شد جان کاووس کی

ز فرزند و سودابهٔ نیک پی

قلمرو زبانی: اندیشه: ترس / پر اندیشه: غمگین و ناراحت / نیک پی: خوش قدم، نیک نژاد / شیوه بلاغی / بیت یک جمله چهار جزئی گذرا به مفعول و مسند / جان کاووس کی: ترکیب اضافی
قلمرو ادبی: نیک پی: طنز / جان: مجازاً وجود شاه / جناس ناهمسان اختلافی: کِی و پِی / پر اندیشه شدن: نگران شدن
قلمرو فکری: کی‌کاووس از فرزند خود (سیاوش) و از همسر نیک‌نژاد خود (سودابه) به شدت نگران شد.

کزین دو یکی گر شود نابه‌کار

از آن پس که خواند مرا شهریار؟

قلمرو زبانی: کزین دو: از این دو نفر / نابه‌کار: گناهکار / شهریار: پادشاه / نابه‌کار: مسند / یکی: نهاد و... / مصراع دوم 4 جزیی با مفعول و مسند / 
قلمرو ادبی: مصراع دوم: استفهام انکاری
قلمرو فکری: اگر یکی از این دو گناهکار شناخته شود، دیگر پس از این چه کسی به من شهریار (پادشاه) می‌گوید. (از آن پس من دیگر لیاقت پادشاهی را نخواهم داشت.)

همان به کزین زشت کردار، دل

بشویم کنم چارهٔ دل گُسل

قلمرو زبانی: به: بهتر است / دل گسل: دور کننده دل از نگرانی، جدا کننده دل از نگرانی، صفت جانشین موصوف؛ نقش مضاف الیه / چاره دل گسل: ترکیب وصفی
قلمرو ادبی: کنایه: دل شستن کنایه از قطع امید کردن، خود را رها ساختن
قلمرو فکری: و اینکه بهتر است که از این کار زشت (آنها) خیالم را راحت کنم، چاره‌ای بجویم و غم اندوه دلم را از بین ببرم.

به دستور فرمود تا ساروان

هیون آرد از دشت، صد کاروان 

قلمرو زبانی: دستور: وزیر، مشاور تحول معنایی / ساروان: شتربان / هیون: شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام / صد کاروان: زیاد، ترکیب وصفی، کاروان: ممیز.
قلمرو ادبی: جناس ناهمسان اختلافی: ساروان، کاروان / اغراق: صد کاروان / تناسب: ساروان، کاروان
قلمرو فکری: به مشاور دستور داد تا به ساربان بگویید شتران زیادی را از دشت بیاورند.

نهادند بر دشت هیزم دو کوه

جهانی نظاره شده هم گروه

قلمرو زبانی: جهانی: مردم زیادی / نظاره شده: نگاه می‌کردند / هم گروه: جمع، با همدیگر / کوه: ممیّز است (دو کوه هیزم) / شیوه بلاغی
قلمرو ادبی: اغراق: هیزم دو کوه / تناسب: دشت، کوه (تضاد: دشت صاف است و کوه برآمدگی دارد) مجاز: «جهان» منظور مردم جهان است / جناس: شاه، راه / اغراق: دو کوه و مصرع دوم
قلمرو فکری: در دشت هیزم‌های زیادی گذاشتند مردم همه برای دیدن جمع شدند.

بدان گاه سوگند پر مایه شاه

چنین بود آیین و این بود راه

قلمرو زبانی: سوگند: معنای قدیم خود را از دست داد و معنای جدید گرفته / پر مایه: ارجمند، گرانمایه، پرشکوه / سوگند پرمایه شاه: وابسته وابسته، (پرمایه شاه: ترکیب وصفی مقلوب) / زمینه ملی
قلمرو ادبی: جناس ناقص اختلافی: شاه، راه و گاه / سوگند: مجاز از رسم و آیین
قلمرو فکری: در زمان کی کاووس راه و رسم شاهان در تشخیص خطاکار از درست کار این بود (زیرا اعتقاد داشتند که آتش پاک و مقدّس است و هرگز انسان‌های پاک را نمی‌سوزاند)

وز آن پس به موبد بفرمود شاه

که بر چوب ریزند نفت سیاه

قلمرو زبانی: موبد: مشاور، وزیر / نفت سیاه: نفت پالایش نشده
قلمرو فکری: شاه بعد از آن به موبد دستور داد که بر روی چوب‌ها نفت سیاه بریزند. (چوب‌ها را آتش بزنند.)

بیامد دو صد مردِ آتش فروز

دمیدند گفتی شب آمد به روز

قلمرو زبانی: آتش فروز: آتش افروزنده / دو صد: بسیار / دو صد مرد آتش فروز: (دو صد: صفت شمارشی، مرد: هسته، آتش فروز: صفت) / دمیدند: افروختند، دمیدن آتش: افروختن آن، گرفتن آن: پدید آمدن آن؛ با دهان دم دادن آتش را تا برافروزد. / گفتی: انگار، مثل این که / آمد: شد
قلمرو ادبی: اغراق: دو صد / تضاد: شب، روز / تشبیه: روز مثل شب شد (گفتی: گویا، مثل اینکه؛ ادات تشبیه) / شب آمد، به روز: کنایه از تاریک شدن هوا بر اثر دود آتش
قلمرو فکری: مردان زیادی آمدند و آتش برافروختند و از دودِ سیاهِ آتش، انگار روز روشن به شبی تیره و تار تبدیل شد.

نخستین دمیدن سیه شد زِ دود

زبانه بر آمد پس از دود، زود

قلمرو زبانی: نخستین: در لحظهٔ اول / زبانه: چیزی که مشابهت به زبان داشته باشد چون زبانهٔ آتش / نخستین دمیدن: ترکیب وصفی / شیوه بلاغی
قلمرو ادبی: جناس ناقص اختلافی: دود، زود / تناسب: دمیدن، دود، زبانه / تکرار: دود / واج آرایی «د» / دود و زود: تضمین‌المزدوج
قلمرو فکری: در همان لحظهٔ اول، از دمیدن، دودی سیاه برخاست و بعد از آن دود، زبانهٔ آتش سر کشید.

سراسر همه دشت بریان شدند

بر آن چهر خندانش گریان شدند

قلمرو زبانی : ـَ ش: مضاف الیه. مرجع، سیاوش است / همه دشت، آن چهر، چهر خندان: ترکیب وصفی / خندانش: ترکیب اضافی.
قلمرو ادبی: مجاز: دشت مجاز از مردم / تضاد: خندان، گریان / بریان شدند: کنایه از غمگین شدند / جناس ناهمسان اختلافی: بریان، گریان / تکرار: شدند / بریان شدند: کنایه از ناراحت شدند / واج‌آرایی «ن»، «و»، «د»
قلمرو فکری: همهٔ مردم غمگین شدند و بر چهرهٔ خندان سیاوش، گریه می‌کردند (سیاوش چهره‌ای خندان داشت و در حالیکه مردم گریه می‌کردند.

سیاوش بیامد به پیش پدر

یکی خُود زرّین نهاده به سر

قلمرو زبانی: خود: کلاه جنگی / زرّین: طلایی، صفت بیانی نسبی / خود زرین: ترکیب وصفی
قلمرو ادبی: تناسب: خُود، سر
قلمرو فکری: سیاوش پیش پدر آمد در حالی‌که کلاه خُود طلایی بر سر داشت

هشیوار و با جامه‌های سپید

لبی پر ز خنده، دلی پر امید

قلمرو زبانی: هشیوار: هوشیار، هوشیارانه، آگاهانه / جامه: لباس / سپید: سفید؛ (پوشیدن جامهٔ سپید، به هنگام گذر از آتش هم می‌تواند نمادی از پاکی و بی‌گناهی سیاوش باشد، هم نشانی از آن که سیاوش آمادهٔ مرگ است و آن را به جان می‌خرد: جامه سوگ، در ایران کهن، سپید است. «نامهٔ باستان») کل بیت قید حالت برای فعل آمد؛ مصرع دوم دو قید، کلاً یک جمله است.
قلمرو ادبی: تناسب: لب، خنده - لب، دل
قلمرو فکری: سیاوش، خردمند و هوشیار، با لباس‌های سفید، در حالی که لبخند می‌زد و امیدوار بود [به نزد پدر آمد.]

یکی تازی‌ای بر نشسته سیاه

همی خاک نعلش بر آمد به ماه

قلمرو زبانی: تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک، تازنده، اسب عربی / برنشسته: سوار شده / سیاه: سیاهی اسب سیاوش نشانهٔ نژادگی و باارزشی او است، در روزگاران گذشته، اسب سیاه ارج و ارزشی ویژه داشته است و آن را خجسته و مبارک می‌دانسته‌اند. نام این اسب «بهزاد» بود / نعل: قطعه آهنی که بر کف سم ستور و چهارپایان برای محافظت از آن می‌زنند / یکی تازی‌ای سیاه: گروه اسمی.
قلمرو ادبی: اغراق: خاک نعل به ماه برسد / مجاز: ماه (آسمان) / مصرع دوم: کنایه از سرعت اسب
قلمرو فکری: 
سیاوش بر اسبی تازنده [یا عربیِ] سیاه نشسته بود که از حرکت قدرتمندانه و با هیبتِ آن (اسب)، خاک به آسمان برمی‌خاست.

پراگند کافور بر خویشتن

چنان چون بود رسم و ساز کفن

قلمرو زبانی: کافور: مادهٔ معطّر جامدی که از برخی گیاهان مخصوصاً نوعی درخت به دست می‌آید چون خاصیت ضدعفونی دارد، به هنگام کفن و دفن، بر اجساد مردگان می‌زنند / پراگندن کافور: نشانی از آمادگی سیاوش است برای مردن و بی‌بیمی او از مرگ / زمینه ملی حماسه
قلمرو ادبی: کافور پراگندن: کنایه از آماده مرگ شدن / تناسب بین کفن و کافور
قلمرو فکری: سیاوش، آن گونه راه رسم قدیم بود؛ خود را آمادهٔ مرگ کرده بود و از مرگ بیمی نداشت.

بدان گه که شد پیش کاووس باز

فرود آمد از باره، بردش نماز

قلمرو زبانی: باز شد: باز آمد / باره: اسب / نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرودآوردن در مقابل کسی برای تعظیم.
قلمرو ادبی: نماز بردن: کنایه از احترام
قلمرو فکری: سیاوش، وقتی پیش کاووس شاه باز آمد، از اسب فرود آمد و او را تعظیم کرد.

رخ شاه کاووس پر شرم دید

سخن گفتنش با پسر نرم دید

قلمرو زبانی: رخ: چهره / پرشرم: قید / ش: مضاف الیه «سخن گفتن با پسرش را نرم دید» / نرم: قید / مصرع اول: جمله چهار جزئی گذرا به مسند و مفعول / رخ و سخن گفتن: مفعول
قلمرو ادبی: حسّ آمیزی: سخن نرم / جناس ناهمسان اختلافی: شرم، نرم / نرم سخن گفتن: کنایه از مهربانی کردن
قلمرو فکری: چهرهٔ کاووس را پر از شرم و حیا دید، در حالی‌که با پسرش، سیاوش، به نرمی سخن می‌گفت.

سیاوش بدو گفت انده مدار

کزین سان بود گردش روزگار

قلمرو زبانی: روزگار: دو تلفظی / این سان: ترکیب وصفی / کردش روزگار: ترکیب اضافی / شیوه بلاغی
قلمرو ادبی: انده مدار: کنایه از ناراحت مباش
قلمرو فکری: سیاوش به پدرش گفت که از این مسئله ناراحت و شرم زده مباش؛ زیرا که این کار سرنوشت است [و تو مقصّر نیستی.]

سرِ پر ز شرم و بهایی مراست

اگر بی‌گناهم رهایی مراست

قلمرو زبانی: شرم: حیا / بهایی: ارزشمند، پربها / سر پر شرم: ترکیب وصفی / «و» همراهی (عطف): یعنی سری شرم زده اما والا و ارجمند / اگر: حتماً
قلمرو ادبی: مجاز: سر مجاز از وجود / جناس: بهایی، رهایی / واج آرایی «ر»
قلمرو فکری: وجودی شرم زده اما والا و ارجمند دارم (که آن را با گناه آلوده نمی‌سازم) پس اگر بی‌گناه باشم (که حتماً بی‌گناه هستم) بدون شک نجات خواهم یافت.

ور ایدون که زین کار هستم گناه

جهان آفرینم ندارد نگاه

قلمرو زبانی: ور: و اگر / ایدون که: چنان چه / زین: از این / ـَ م: در «هستم» متمم است (بر من است) / جهان آفرین: خداوند / م: مرا «مفعول»
قلمرو ادبی: واج‌آرایی: تکرار صامت «ن»
قلمرو فکری: و اگر از این کار، بر من گناهی است (اگر گناهی بر عهدهٔ من باشد) / بدون شک، خداوند مرا زنده نگاه نمی‌دارد.

به نیروی یزدان نیکی دهش

کزین کوه آتش نیابم تپش

قلمرو زبانی: یزدان: خداوند / نیکی دهش: نیکی دهنده / تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت / یزدان نیکی دهش: وابسته وابسته (صفت مضاف الیه) / زمینه قهرمانی
قلمرو ادبی: اغراق: کوه آتش / تشبیه: آتش مانند کوهی است / کنایه: تپش یافتن کنایه از هراسیدن / تناسب: آتش، تپش / شیوه بلاغی / واج‌آرایی «ن» / کوه آتش: اضافهٔ تشبیهی (وجه شبه: بلندی و بسیاری)
قلمرو فکری: به لطف و رحمتِ خداوندِ نیکی دهنده، از این کوه آتش هیچ گرمای آزاردهنده‌ای را احساس نخواهم کرد (هیچ آسیبی به من نخواهد رسید).

سیاوش سیه را به تندی بتاخت

نشد تنگ دل، جنگ آتش بساخت

قلمرو زبانی: سیه: اسب سیاه (صفت جانشین موصوف) / بساخت: آماده شد / زمینه قهرمانی
قلمرو ادبی: تشخیص: به جنگ آتش رفتن / جناس ناهمسان اختلافی: تاخت، ساخت / مراعات نظیر: سیه، تاخت / واج آرایی «ت» / سیه: مجاز از اسب / تنگ دل کنایه از ناراحتی و ترسیدن، ناراحت و غمگین شدن؛ مأیوس و ناامید شدن
قلمرو فکری: سیاوش به سرعت اسب سیاه را تازاند؛ ناراحت و غمگین نشد و به جنگ آتش رفت.

ز هر سو زبانه همی برکشید

کسی خُود و اسپ سیاوش ندید

قلمرو زبانی: زبانه: زبانهٔ آتش بدون دود / همی بر کشید: ماضی استمراری / خود (کلاه خود)؛ کلاه جنگی / هرسو: ترکیب وصفی / خود و اسب سیاوش: دو ترکیب اضافی
قلمرو ادبی: مجاز: خود و اسب (مجاز از سیاوش) / تناسب: خُود و اسب / 
قلمرو فکری: آتش از هر سو شعله‌ور بود، به گونه‌ای که کسی سیاوش و اسبش را نمی‌دید [و آنها در آتش ناپدید بودند].

یکی دشت با دیدگان پر ز خون

که تا او کی آید ز آتش برون

قلمرو زبانی: دیدگان: چشم‌ها / او: سیاوش / شیوه بلاغی / مصرع اول: حذف فعل به قرینه معنوی / کی: نقش قیدی
قلمرو ادبی: دشت: مجاز از مردم دشت / دیدگان پر زخون: کنایه از غم و اندوه بیش از اندازه، شدت ناراحتی
قلمرو فکری: مردم با دیدگان گریان به آتش نگاه می‌کردند تا ببینند سیاوش کی از آتش بیرون می‌آید.

چو او را بدیدند برخاست غو

که آمد ز آتش برون شاه نو

قلمرو زبانی: غو: بانگ و خروش، فریاد / شاه نو: سیاوش / زمینه خرق عادت: عبور از آتش و سالم ماندن
قلمرو ادبی: جناس ناهمسان اختلافی: نو، غو / شاه نو: کنایه از سیاوش
قلمرو فکری: مردم وقتی سیاوش را دیدند فریاد کشیدند (گفتند) که او از آتش، به سلامتی بیرون آمده است.

چنان آمد اسپ و قبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار

قلمرو زبانی: قبا: نوعی لباس / سمن: یاسمن، گلی سفید رنگ و خوشبو، در اینجا مطلق «گل» / سمن و ثمن: هم‌آوا / ویژگی خرق عادت حماسه
قلمرو ادبی: کنایه: سمن در کنار داشتن: کنایه از آرامش و تندرستی و آسیب ندیدن / تلمیح به داستان گلستان شدن آتش بر حضرت ابراهیم
قلمرو فکری: سیاوش، بی‌هیچ گزند و آزار، از آتش گذشت؛ آنچنان که گویی به جای آتش سوزان، گل یاسمن و زیبا را در کنار داشت.

چو بخشایش پاک یزدان بود

دم آتش و آب یکسان بود

قلمرو زبانی: بخشایش: از جرم گناه کسی گذشتن (از مصدر «بخشودن») / دَمِ آتش: تأثیر گرمای آتش / زمینه ملی / پاک یزدان: ترکیب وصفی مقلوب
قلمرو ادبی: تضاد: آتش، آب / تلمیح به داستان حضرت موسی / یکسان بودن دم آب و آتش: کنایه از آسیب رسان نبودن آب و آتش / تمثیل
قلمرو فکری: وقتی بخشایش و لطف خداوند شامل حال کسی بشود؛ گرمای آتش برای او مانند آب سرد می‌شود.

چو از کوه آتش به هامون گذشت

خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت

قلمرو زبانی: هامون: دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی / بین هامون و دشت: ترادف
قلمرو ادبی: تشبیه: کوه آتش / مجاز: شهر و دشت مجاز از مردم / تناسب: هامون، دشت و شهر / واج‌آرایی «ش»
قلمرو فکری: وقتی سیاوش از میان کوه آتش بیرون آمد و به دشت رسید؛ همهٔ مردم، شادمانه، فریاد کشیدند.

همی داد مژده یکی را دگر

که بخشود بر بی‌گنه دادگر

قلمرو زبانی: را: حرف اضافه / دگر: نهاد / بی‌گنه: شخص بی‌گناه / دادگر: خداوند دادگر (نهاد) / بخشود: عفو کرد؛ جمله سه جزئی گذرا به مفعول
قلمرو ادبی: بی‌گناه را بخشودن: تناقض دارد / واج آرایی «د»
قلمرو فکری: مردم به هم مژده می‌دادند که «خداوند انسان بی‌گناه را «سیاوش» بخشیده است.

همی کَند سودابه از خشم موی

همی ریخت آب و همی خَست روی

قلمرو زبانی: همی کَند: می‌کَند (ماضی استمراری) / موی کندن: شدّت ناراحتی / آب: اشک (می‌تواند در معنی «عرق» هم باشد) / خستن: زخمی کردن، مجروح کردن / روی خستن: شدّت ناراحتی / شیوه بلاغی
قلمرو ادبی: موی کندن و روی خستن: کنایه از شدت ناراحتی / جناس: مو، رو / آب مجاز از اشک
قلمرو فکری: سودابه از شدّت ناراحتی موهایش را می‌کند ؛ اشک می‌ریخت و صورتش را چنگ می‌گرفت (چون گناهش داشت آشکار می‌شد)

چو پیش پدر شد سیاووش پاک

نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک

قلمرو زبانی: چو: وقتی / شد: رفت / نه: حرف ربط مرکب / فعل مصرع دوم به قرینه معنوی حذف شده‌اند / بیت پنج جمله است / شد در معنای رفت جمله دو جزئی می‌سازد.
قلمرو ادبی: تناسب: دود، آتش و گرد و خاک / جناس: پاک، خاک / ایهام: پاک: 1- تمیز 2- بی‌گناه / واج‌آرایی «ش»
قلمرو فکری: وقتی سیاوش پیش کاووس رفت، بر لباسش نه دودی و آتشی بود و نه گرد و خاکی (نشان بی‌گناهی)

فرود آمد از اسپ کاووس شاه

پیاده سپهبد پیاده سپاه

قلمرو زبانی: سپهبد: کی کاووس / کاووس، سپاه، سپهبد: نهاد / شیوه بلاغی / زمینه ملی / پیاده: مسند
قلمرو ادبی: تناسب: اسب، سپاه / تضاد: اسپ، پیاده / واج‌آرایی «پ» / پیاده شدن از اسب: کنایه از احترام به کیکاوس
قلمرو فکری: کی کاووس از اسب پیاده شد (با این کار او) همهٔ سپاه از اسبان خود پیاده شدند.

سیاوش را تنگ در بر گرفت

ز کردار بد پوزش اندر گرفت

قلمرو زبانی: تنگ: به سختی و گرمی، قید است / در بر گرفت: در آغوش گرفت / اندر گرفت: شروع کرد
قلمرو فکری: شاه سیاوش را محکم در آغوش گرفت و از بد گمانی در حق او پوزش خواست.

شاهنامه، فردوسی

قلمرو زبانی (صفحهٔ 105 کتاب درسی)

 

1- همان‌طور که می‌دانیم با روش‌های زیر، می‌توان به معنای هر واژه پی‌برد:
- قرار دادن وژه در جمله
- توجّه به روابط معنایی واژگان

- اکنون بنویسید با کدام یک از این روش‌ها می‌توان به معنای واژه «اندیشه» در بیت‌های زیر پی‌برد؟

- الف)

چو شب تیره گردد شبیخون کنیم

ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم

فردوسی

(رابطهٔ ترادف)

غلام عشق شو، کاندیشه این است

همه صاحبدلان را پیشه این است

نظامی

(قرار گرفتن در جمله)

چو بشنید خسرو از آن شاد گشت

روانش ز اندیشه آزاد گشت

فردوسی

(قرار گرفتن در جمله)

2- بیت زیر را از شیوهٔ بلاغی به شیوهٔ عادی برگردانید.

سرانجام گفت ایمن از هر دوان

نه گردد مرا دل، نه روشن روان

سرانجام [کی‌کاووس] گفت دل و روان روشن من از هر دُوان ایمن نمی‌گردد.

3- به جمله‌های زیر توجّه کنید:

- او در مراغه رصد خانه‌ای بزرگ ساخت.
- از دشمن خود، دوست ساخت.
- آن نامدار، لشکری عظیم ساخت.
- استاد موسیقی، آهنگ زیبایی ساخت.
- او با ناملایمات زندگی ساخت.

- فعل «ساخت» در هر یک از جمله‌های بالا کاربرد خاصّی دارد که با دیگری کاملاً متفاوت است؛ پس واژهٔ «ساخت» در هر یک از کاربردهایش، فعل دیگری است.
- فعل‌های «گذشت» و «گرفت» در کاربرد‌های مختلف تغییر معنا می‌دهند. برای هر یک از معانی آنها جمله‌ای بنویسید.
گذشت: 1- او از خیابان گذشت. 2- مادر از خطای او گذشت. 3- از دلش گذشت که این کار را انجام دهد. 4- او از گفتن این حرف گذشت. 
گرفت: 1- کتب را از کتاب فروشی گرفت. 2- دیروز خورشید گرفت. 3- لوله گرفت. 4- در بازی فوتبال پایم رفت. 5- گرفتم که شما راست می‌‌گویید. 6- آب بینی‌اش را گرفت. 7- به خاطر انفجار گوشش را گرفت.

قلمرو ادبی (صفحهٔ 106 کتاب درسی)

 

1- کنایه را در بیت‌های زیر مشخّص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.

الف)

چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی

بباید زدن سنگ را بر سبوی

سنگ بر سبو زدن: کنایه از امتحان وآزمایش کردن.

سیاوش سیه را به تندی بتاخت

نشد تنگ‌دل، جنگ آتش بساخت

تنگ دل شدن: کنایه از ناراحت و غمگین شدن

2- دو نمونه «مجاز» در متن درس بیابید و مفهوم آنها را بررسی کنید.

الف)

چو از کوه آتش به هامون گذشت

خروشیدن آمد ز شهر  و ز دشت

(هر دو مجاز از مردم که داخل شهر و دشت بودن)

ب)

رخ شاه کاووس پر شرم دید

سخن گفتنش با پسر نرم دید

(مجاز از کل وجودش)

3- برای هر یک از زمینه‌ها حماسه، بیت متناسب از متن درس بیابید.

قهرمانی:

سیاوش سیه را به تندی بتاخت

نشد تنگ دل، جنگ آتش بساخت

خرق عادت:

چنان آمد اسپ و قبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار

ملی:

چنین است سوگند چرخ بلند

که بر بی‌گناهان نیاید گزند

قلمرو فکری (صفحهٔ 106 کتاب درسی)

 

1- معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.

چو او را بدیدند برخاست غو

که آمد ز آتش برون شاه نو

هنگامی که سیاووش را دیدند فریاد زدند که پادشاه از آتش سالم و تندرست بیرون آمد.

2- «گذر سیاوش از آتش» را با مضمون بیت زیر مقایسه کنید.

آتش ابراهیم را نبود زیان

هر که نمود است گو می‌ترس از آن

مولوی

در هر دو بیت به این اشاره  دارد که اگر خدا بخواهد می‌تواند آتش را بی‌زیان گرداند تا به بندهٔ درستکارش آسیب نرساند. سیاووش نیز همچون حضرت ابراهیم (ع) به دلیل بی‌گناهی و پاکی وجودش، آتش به او ضرری نرساند و سالم از کوه آتش بیرون آمد. آتش خاصیت سوزندگی‌اش را از دست نمی‌دهد و طبیعتش همان است که بود مگر آن که لطف حق در کار باشد.

3- نخست برای هر نمونه، بیتی مرتبط از متن درس بیابید؛ سپس مشترک ابیات هر ستون را بنویسید.

نمونه بیت متن درس مفهوم مشترک
ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد
کو دل آزاده‌ای کز تیغ او مجروع نیست. (سنایی)
سیاووش بدو گفت اندُوه مدار
کزین سان بُود گردش روزگار
ناسازی روزگار با انسان‌های آزاده
گریز از کَفَش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ (سعدی)
سیاووش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
مردن با عزت بهتر از زندگی با ذلّت است؛
یا دوری از زندگی ذلّت آور

گنج حکمت: به جوانمردی کوش

یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به ما رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خرانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

قلمرو زبانی: یکی را: از یکی / ملوک: جِ مَلِک، پادشاه / عجم: ایرانی / ملوک عجم: پادشاهان ایرانی / تطاول: دراز دستی، تجاوز، دست بیداد / رعیت: عامّهٔ مردم / جور: ستم / مکاید: جِ مکیدت، کیدها، حیله‌ها / فعل: کار، عمل مکاید فعلش: کیدها و مکرهایی که در کارهای او بود / کُربت: غم، اندوه؛ کربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم / ارتفاع: محصول زمین‌های زراعتی؛ ارتفاع ولایت: عایدات کشور و درآمدهای مملکت / نقصان پذیرفت: کاهش یافت
قلمرو ادبی: دست دراز کردن به مال رعیّت: کنایه غارت اموال مردم / جهان: مجاز از کشور دیگر /تضاد: ارتفاع و نقصان / دست دراز کردن: کنایه از تعرّض و تجاوز / زور آوردن دشمنان: کنایه از حمله دشمنان / به جهان برفتند: کنایه از به دیگر جاهای جهان مهاجرت کردند

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد

گو در ایّام سلامت به جوانمردی کوش

بندهٔ حلقه‌به‌گوش ار ننوازی برود

لطف کن که بیگانه شود حلقه‌به‌گوش

قلمرو زبانی: فریادرس: یاور، دستگیر، مددکار / صفت فاعلی / بیگانه: اجنبی، غریب / فریادرس روز مصیبت: مصیبت مضاف الیه مضاف الیه / لطف، لطف: نقش تبعی تکرار
قلمرو ادبی: قالب شعر «قطعه» است چون فقط مصراع‌های زوج دارای قافیه هستند (گوش - حلقه به گوش) فریادرس: کنایه از کمک / حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع شده / نواختن: کنایه مهربانی و بخشش کردن
قلمرو فکری: هرکه می‌خواهد در روزهای سختی و مصیبت به فریاد او برسند و یاری‌اش کنند، باید در روزهای خوشی و سلامت، جوانمرد و بخشنده باشد. بندهٔ حلقه به گوش تو هم که باشد، اگر مورد نوازش و محبت تو قرار نگیرد از پیش تو می‌گریزد؛ پس تا می‌توانی لطف کن که به لطف تو بیگانه هم باشد، بنده و یاری‌گِر تو می‌شود.
پیام: توصیه به مهربانی به مردم

باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛ وزیر، مَلِک را پرسید: «هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟» گفت: «آن‌چنان که شنیدی حلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی است، تو مرا خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟»

قلمرو زبانی: باری: خلاصه / به مجلس او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / زوال: نابودی / هیچ توان دانستن: آیا می‌توان دانست؟ / هیچ: قید پرسشی / حشم: چاکران
قلمرو ادبی: مجاز: سرِ پادشاهی «سر مجاز از اندیشه»

مَلِک گفت: «موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟» گفت: «پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.»

قلمرو زبانی: و رحمت: و رحمت [لازم است] (حذف به قرینهٔ لفظی) / ایمن: بی‌ترس و بیم / جورپیشه: ستمگر / طرح ظلم افکندن: ظلم را بنیان نهادن
قلمرو ادبی: کنایه: حلقه به گوش کنایه از فرمانبردار

نکند جور بیشه سلطانی

که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند

پای دیوار ملک خویش بکند

گلستان سعدی

قلمرو زبانی: جورپیشه: ظالم، ستمگر
قلمرو ادبی: قالب دو بیت شعر «مثنوی» است / طرح ظلم افکندن: کنایه از ظلم کردن / پای دیوار کندن: کنایه از ویرانی / اسلوب معادله (مصراع دوم در حکم مثال و مصداقی برای مصراع اول است).
قلمرو فکری: ستمگر نمی‌تواند پادشاهی کند، همچنان که گرگ نمی‌تواند چوپانی کند پادشاهی که ظلم را بنا کرد در حقیقت با این کار پادشاهی خود را از بین برد.