گاما رو نصب کن!

{{ number }}
اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
کاربر جدید

جستجو

پربازدیدها: #{{ tag.title }}

میتونی لایو بذاری!

برتراند راسل: معلم کیست و وظيفۀ او چيست؟

ثبت شده در: 1396/11/17 مشاهده: 671     دسته بندی: گزارش ها

حرفۀ معلمی و تدریس در صد سال اخیر بیشتر از هر حرفۀ دیگر دستخوش تغییر و تحول گردیده و از حرفه‌ای کوچک و محدود و بسیار تخصصی که با اقلیت مردم ارتباط داشته به شعبه‌ای عظیم و مهم از خدمات عمومی تبدیل شده است.

معلمی سابقه‌ای دراز و بس شریف دارد که از آغاز تاریخ تا ازمنۀ اخیر ادامه داشته است. اما در جهان کنونی، معلمی که از عقائد و آرمان‌های اسلاف خود ملهم می‌گردد، احتمالاً به این نتیجه می‌رسد که وظیفه وی آن نیست که آنچه را فکر می‌کند، تعلیم دهد؛ بلکه وظیفه‌اش تلقین عقائد و عام داوریهائی (Prejudice) است که کارفرمایانش مفید و ثمربخش می‌شمرند. در روزگار گذشته کسی را معلم می‌دانستند که دانش و حکمت فوق العاده داشته و مردم نیز سعی وافی مبذول می‌داشتهاند تا در حلقه درس او حاضر شده به گفته‌های در بارش گوش فرا دهند. در زمان قدیم معلمان گروه متشکلی نبودند و کسی بر کار آنها و آنچه تعلیم می‌دادند نظارت نداشت. اما این موضوع درست است که معلمان مکرر به‌جهت عقائدی که اظهار می‌داشتند مورد تنبیه قرار می‌گرفتند. سقراط به مرگ محکوم شد و افلاطون به زندان افتاد، لیکن این وقایع مانع اشاعه عقائد آنان نگردید، انسانی که ذاتاً و بالقوه معلم باشد، دوست دارد از طریق کتاب‌هایش زنده بماند و به بقای جسمانی علاقه‌ای ندارد.

احساس استقلال فکری برای جامۀ عمل پوشاندن به وظایف معلمی لازم است، چون معلم وظیفه دارد دانش و حکمت خود را تا سرحد امکان به افراد تلقین کند و در بالا بردن سطح تفکر عمومی جد و جهد بليغ مبذول دارد. در روزگار قدیم معلم این وظیفه را آزادانه انجام می‌داد، مگر در موارد نادری که مداخلات نابجا و بدون تأثیر حکام ظالم و مردم قشری و متعصب در کار آنها وقفه‌ای ایجاد می‌کرد. در قرون وسطی معلمی در انحصار کلیسا درآمد و نتیجه آن شد که امور فکری و اجتماعی جوامع به طور بطئی پیشرفت کند.

هنگامی که دورۀ رستاخیز علم و ادب (رنسانس) آغاز شد و اهمیت خاصی برای تعلیم و تعلم قائل شدند، معلم نیز آزادی بسیار زیادی برای تعلیم و تعلم پیدا کرد.

درست است که تحقیق و تفحص گالیله را وادار به توبه و استغفار کرد و دانشمند معروف دیگر گیوردونو برونو را به تیر بستند و او را سوزاندند، لیکن هریک از این مردان بزرگ قبل از آنکه مورد تنبیه قرار گیرد وظیفه خود را که همانا تنویر افکار عمومی بود، انجام داده بود. مؤسسات علمی از قبیل دانشگاه‌ها در انحصار فیلسوفان جزمی و متعصبان مذهبی بود و در نتیجه قسمت اعظم بهترین کارهای فکری بوسیله دانشمندانی که مستقلاً کار می‌کردند و هیچگونه ارتباطی با این مؤسسات نداشتند، انجام می‌شد.

در انگلستان، على‌الخصوص تا اواخر قرن نوزدهم، دانشمندان طراز اول، بجز نیوتن، هیچگونه ارتباطی با دانشگاه‌ها نداشتند، اما ساختمان اجتماعی آنچنان بود که این عدم ارتباط با دانشگاه‌ها هیچگونه مانعی در راه اقدامات و فعالیت‌های سودمند آنها به وجود نمی‌آورد.

در جهان کنونی و تشکیلات بسیار وسیع آن، ما با مسئله‌ای جدید روبرو هستیم. چیزی بنام تعليمات معمولاً به وسیله دولت و گاهی اوقات به وسیله کلیساها به هریک از افراد داده می‌شود. بنابراین، معلم در اکثر موارد حکم یک کارمند رسمی را دارد که ناگزیر به اجرای اوامر افرادی است که به دانش و معلومات او را دارند و به تجربه‌ای برای هدایت جوانان و نظر آنان در مورد تعلیم و تربیت مانند نظر متصدی تبلیغات است. در چنین شرایطی به آسانی نمی‌توان دریافت که معلمان چگونه می‌توانند وظایفی را که در تخصص آنهاست به مرحله اجرا در آورند.

تعلیمات دولتی امری کاملا ضروری است، اما اینگونه تعلیمات آشکارا خطرات مخصوصی هم در بردارند که در برابر آنها ضوابط دفاعی هم باید موجود باشند.
خطراتی که باید از آنها وحشت داشت به نحو بارز و در نهایت عظمت خود در آلمان نازی دیده شدند و این خطرات هنوز هم در روسیه مشاهده می‌شوند. در جائی که این خطرات موجود باشند، کسی می‌تواند معلم باشد که مرام یک آئین مبتنی بر تعصب را بپذیرد و کمتر فرد دانشمند و آزادفکری طبیعت به چنین راه و روشی تمایل پیدا می‌کند.

در اینصورت معلم باید نه تنها چنین آئینی را بپذیرد، بلکه بر پلیدی‌ها و نادرستی‌ها هم باید به دیده اغماض بنگرد و از بیان افکار خود در مورد امور جاری بشدت احتراز کند. مادامی که معلم فقط الفبا و جدول ضرب را تعلیم می‌دهد، چون نسبت به این موارد بحث و جدلی در نمی‌گیرد، هیچگونه مانعی در کار تدریس وی به وجود نمی‌آورند، اما حتی هنگام تدریس این مواد در کشورهائی که دولت در انحصار یک حزب است و کلبه شئون زندگی افراد در اختیار دولت است؛ معلم نباید از روش‌هایی استفاده کند که به نظر او بهترین نتیجه علمی را خواهد داشت، بلکه با وادار کردن بدون چون و چرای متعلمان به تسلیم محض و تبعیت از قدرت او باید به آنها ترس و وحشت، تملق و چاپلوسی و اطاعت کورکورانه را تلقین کند. به محض آنکه بخواهد پا را از مطالب و مواد معمولی و مبرهن فرانهد و به مطالب اصولی و جدی بپردازد ناگزیر است از نظرات مقامات رسمی تبعیت کند.

در نتیجه جوانان افرادی متعصب از آب در می‌آیند، همانطور که در آلمان نازی اتفاق افتاد و اکنون هم جوانان شوروی همین وضع را دارند. در چنین وضعی جوانان از جهان خارج و آنچه در آن‌طرف مرزهای کشورشان می‌گذرد، اطلاعی نخواهند داشت و اگر هم عقیده‌ای داشته باشند هرگز در خود جرأت اظهار آن را نمی‌بینند، این وضعیت خطرات کمتری در بر دارد از وقتی که عقائد افراطی و تعصبی، مانند قرون وسطی و اشاعه مذهب کاتولیک، جنبه همگانی و بین المللی پیدا کنند؛ اما فیلسوفان جزمی و پیروان متعصب عقائد مذهبی مفهوم فرهنگ بین المللی را قبول ندارند و به همین علت در آلمان و ایتالیا و روسیه و حتی ژاپن آئین‌های متفاوتی را ترویج و تبلیغ کردند.

در هریک از این کشورها جد و جهد بسیار می‌شد که جوانان را به طور تعصبی ملت پرست بار آورند و در آنها حس برتری نژاد را بپرورانند. نتیجه آن می‌شود که افراد یک کشور یا افراد کشور دیگر هیچگونه وجه اشتراکی نخواهند داشت و هیچ‌ یک از جنبه‌های مشترک تمدن نمی‌تواند دشمنی‌ها و خصومت‌های بین دو کشور را برطرف کند.

فرهنگی که بر اصول بین المللی نهاده شده بود، از زمان جنگ جهانی اول با سرعتی روز افزون رو به اضمحلال نهاده است. در سال ۱۹۲۰ هنگامی که در لنینگراد اقامت داشتم استاد ریاضیات دانشگاه آن شهر را ملاقات کردم. وی مردی جهاندیده بود که با لندن و پاریس و سایر پایتخت‌های جهان آشنا بود و در کنگره‌های مختلف بین‌المللی عضویت داشت. در زمان کنونی دانشمندان شوروی اجازه ندارند به مسافرت‌های علمی بروند که مبادا میان آن کشورها و کشور خود مقایسه بعمل آورده نتايج نامطلوبی بدست آورند. کشورهای دیگر در تعلیم و تربیت جوانان به مسئله برتری نژاد کمتر توجه دارند، ولی باید اذعان کرد که این احساس در همه کشورهای جهان اکنون بیش از هر وقت دیگر شدت و حدت دارد.

در انگلستان (و به‌عقيدۀ من در ایالات متحده آمریکا) کوشش می‌شود که برای تدریس فرانسه و آلمانی از وجود فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها استفاده نشود. توجه به ملیت شخص در انتصاب او به مقامی و عدم توجه به مهارت و تخصص او به زبان تعلیم و تربیت و توهینی به آرمان و هدف غائی فرهنگ بین الملل است. فرهنگی که میراث امپراطوری روم و کلیسای کاتولیک بوده و اکنون در اثر هجوم فرهنگ‌های ناپخته و خام در شرف اضمحلال و نابودی است.

در کشورهای آزاد این خطرات به حدودی که در بالا بدانها اشارت رفت نرسیده است، اما باید اذعان کرد که خطر جدی وجود دارد که این عوامل سوء در تعلیم و تربیت توسعه پیدا کنند، ولی اگر افرادی که به آزادی فکر معتقدند بتوانند معلمان را از اسارت فکری محفوظ دارند، می‌توان این خطر را به نحو مستوفی دفع کرد. شاید اولین شرط لازم، یافتن مفهومی دقیق و روشن در مورد خدماتی است که از معلمان انتظار می‌رود برای جامعه انجام دهند. من با دولت‌های جهان هم عقیده هستم که انتقال اطلاعات معلوم و روشن که به مباحثه و جدل نیاز ندارند؛ یکی از معمولی‌ترین وظائف معلمان می‌باشد. البته همه اصول بر این اصل بنا نهاده شده است که در یک تمدن فنی مانند تمدن ما این اصل بلاتأمل فایدتی محسوس دارد. جامعۀ کنون به تعداد کافی افراد متخصص و فنی نیازمند است که وسائل فنی را که راحت و آسایش جسمانی ما ہر آنها مبتنی است حفظ و نگهداری کنند. علاوه بر این اگر درصد عظیمی از جمعیت از نوشتن و خواندن عاجز باشند این موضوع برای جامعه موجب ناراحتی خواهد بود. با توجه به این دلائل ما همه با تعلیمات اجباری جهانی موافق هستیم، اما دولت‌ها چنین دریافته‌اند که در دوره تعلیم می‌توان در مورد موضوعات جدلی تلقین عقائد کرد و افکار افراد را آنچنان پرورش داد که مفید یا مضر به حال افراد صاحب قدرت باشد. دفاع از دولت در همه کشورهای متمدن به عهدۀ معلمان و صاحبان شمشیر است. بجز کشورهائی که دولت در انحصار یک حزب است دفاع از دولت امری مطلوب است و تعلیم و تربیتی که بدین منظور اعمال گردد، فی نفسه قابل انتقاد نیست. انتقاد هنگامی پیش خواهد آمد که دولت در کار تعلیم و تربیت از روش‌های مخالف روشن فکری استفاده کند و به احساسات غیر منطقی توسل جوید. اگر دولتی ارزش دفاع داشته باشد استفاده از چنین روش‌هایی کاملا غیر ضروری است. به هر حال افرادی که دانش کافی در مورد تعلیم و تربیت ندارند، طبیعتاً مایلند از این روش‌ها استفاده کنند. عقیده اکثریت بر آنست که وحدت عقیده و تقلیل آزادی موجب تقویت و نیرومندی ملل می‌گردد.

مکرر شنیده‌ایم که آزادی یک کشور را در زمان جنگ ضعیف و ناتوان می‌کند، در صورتی که در هر یک از جنگ‌های مهم از سال ۱۷۰۰ به بعد کشوری پیروز شده که از آزادی بیشتر بهره مند بوده است. در اغلب موارد ملت‌هائی به ورطه نابودی کشیده شده‌اند که به وحدت عقیده اعتقاد داشته و افراد را از بحث آزاد بر حذر داشته و قدرت تحمل عقائد مختلف را نداشته‌اند.

فیلسوفان جزمی در سراسر جهان معتقدند که حقیقت اگر چه برای ایشان کاملاً معلوم و مسلم است، ولی دیگران اگر به مباحثات از جهات دوگانه گوش فرا دهند عقائدی نادرست پیدا خواهند کرد. این نظریه ایست که منجر به یکی از دو مصیبت جهانی می‌گردد. یا یک گروه از فیلسوفان جزمی جهان را مسخر و از اشاعۀ عقائد تازه جلوگیری می‌کنند و یا مصیبت بارتر آنکه فیلسوفان رقیب، مذاهب مختلف را تحت سلطۀ خود در آورده افراد هر مذهب را علیه افراد مذهب دیگر برمی‌انگیزند. خطرات ناشی از پیروزی گروه اول در قرون وسطی وجود داشتند و خطرات گروه دوم در طول سال‌های جنگ پیدا شده و مجدداً در زمان کنونی هم وجود دارند. گروه اول تمدن را متوقف و از پیشرفت آن جلوگیری می‌کند و گروه دوم تمدن را کاملاً نابود و منهدم می‌کند، در برابر این هر دو گروه و خطرات ناشی از آنها معلم باید مدافع اصلی باشد.

این موضوع کاملاً روشن است که روحیه متشکل حزبی یکی از بزرگترین خطرات زمان ماست. این روحیه در هیئت ملت پرستی و برتری نژاد منجر به جنگ میان ملل می‌گردد و در شکل‌های دیگر موجد جنگ‌های داخلی می‌شود. وظيفۀ معلمان آن است که از کشمکش میان احزاب به دور مانند و روش تحقیق ہی‌طرفانه را به جوانان تلقین کنند و آنها را راهنمائی کنند که امور را بر مبنای اهمیتی که دارند مورد قضاوت قرار دهند و قضاوت‌های یک جانبه را تنها به جهت ارزش ظاهری که دارند نپذیرند. معلم نباید عام داور بهای توده مردم با مقامات دولتی را تبلیغ کند، شرافت حرف‌هایاش ایجاب می‌کند که در مورد همه امور عدالت را رعایت کند و کوشش کند که از مرحله بحث و جدل در بگذرد و در یک محیط آرام علمی به تحقیق و تفحص بپردازد. اگر نتایج تحقیقات وی برای گروهی از مردم خوشایند نباشد، باید از معلم در برابر کینه توزی این افراد دفاع کرد؛ مگر آنکه ثابت شود که معلم با اشاعه موضوعات غیر حقیقی قابل اثبات به تبلیغات ناصواب دست یازیده است.

بنابراین، وظيفۀ معلم تنها فرو نشاندن آتش مباحثات جاری نیست. وی وظائف مهمتری دارد که باید انجام دهد و وی را هنگامی می‌توان معلمی بزرگ و شایسته دانست که ذاتاً و بالقوه مایل به اجرای این وظائف باشد. معلمان بیش از هر طبقه دیگر دفاع از تمدن را بر عهده دارند. آنها باید از معنای تمدن به وجهی نیکو آگاه باشند و به انتقال خصيصه و روحیه مبتنی بر تمدن به شاگردان خود رغبت تام و تمام داشته باشند. اکنون این سؤال در برابر ما قرار دارد که یک جامعه متمدن به چه خصوصیاتی نیازمند است؟

به این سؤال از طریق اشاره به آزمایش‌های مطلقأ مادی می‌توان جواب داد. جامعه‌ای متمدن است که ماشین آلات زیاد، اتومبیل‌های بی‌شمار و حمام‌های متعدد داشته باشد؛ و تحرک زیادی در همه امور آن دیده شود. به عقیده من اغلب افراد معاصر به این چیزها بیش از حد معقول اهمیت می‌دهند. تمدن به معنی اخص کلمه مفهومی ذهنی است و با زوائد مادی وابسته به جنبه جسمانی زندگی ارتباطی ندارد. تا آنجا که به دانش مربوط است انسان باید از خردی و کوچکی خود و محیط محدودش نسبت به جهان از نقطه نظر زمان و مکان آگاه باشد، باید بداند که کشورش یکی از کشورهای جهان است و افراد هر کشوری برای زیستن، فکر کردن و احساس از حقوق متساوی برخوردارند. او باید زمان خود را به نسبت قرون گذشته و آیند بسنجد و بداند که مباحثات زمان او در نظر مردم قرون آینده عجیب و غریب جلوه خواهد کرد همانطوری که مباحثات قرون گذشته برای ما عجیب و غریب به نظر می‌رسند. اگر با دیده بازتری بنگریم او باید از وسعت دوران‌های زمین‌شناسی و فواصل کرات آسمانی آگاه باشد، اما این اطلاعات نباید روحیه انسانی را در هم بشکند، بلکه باید در حکم جام جهان نمائی باشد که ذهن و قلمرو اندیشه آنرا وسعت دهد. اگر انسانی بخواهد متمدن باشد باید از جهت احساسات هم دارای وسعت نظر باشد.

آدمیان فاصله بین تولد و مرگ را می‌پیمایند. در این فاصله گاهی اوقات خوشبخت و گاهی دچار بدبختی هستند، بعضی اوقات بخشیده و گاهی اوقات حریص و طماعند، گاهی اوقات روحیه قهرمانی دارند و گاهی اوقات جبون و فرمانبر دارند، در نظر انسانی که بر مسأله حیات به ديدۀ تحقيق بنگرد، بعضی چیزها ارزشمند و قابل تحسین جلوه می‌کنند. بعضی افراد از عشق به بشریت الهام گرفته‌اند، بعضی به وسیله هوش سرشار خود به ما کمک کرده‌اند که جهانی را که در آن زندگی می‌کنیم بشناسیم و بعضی به وسیله ذوق الطيف و احساسات رقیق زیبائی را خلق کرده‌اند. این افراد موجد چیزهائی نیکو شده‌اند که ظلم و ستم، بدبختی و مصیبت و خرافات را تحت الشعاع قرار داده‌اند. این افراد تا آنجا که در قدرت ایشان بوده در بهتر ساختن زندگانی آدمی کوشیده‌اند.

انسان متمدن اگر نتواند چیزی را تحسین کند، بجای انتقاد و سرزنش کوشش می‌کند که آن چیز را درک کند. وی می‌کوشد علل غیر شخصی انحرافات را کشف کرده آنها را از بین ببرد و هرگز از افرادی که در دام این انحرافات گرفتار آمده‌اند، متنفر نیست. همه این امور که برشمردیم باید در ذهن و قلب معلم موجود باشد. در این‌صورت معلم این موارد را از طریق تدریس به جوانانی که تحت تعلیم او هستند، انتقال خواهد داد.

معلم خوب کسی است که به شاگردانش علاقه داشته و قلباً مایل باشد که آنچه را درست و صحیح می‌داند، به آنها انتقال دهد، مبلغ چنین خصلتی را فاقد است. مبلغ بر دانش‌آموزان به چشم سربازان یک قشون می‌نگرد. در این حالت دانش آموزان افکاری در سر دارند که با زندگی خود آنها ارتباط ندارد و در این‌صورت هیچ فکر و هدفی بر اصل صحیح خود استوار نیست، بلکه از این اهداف و افکار برای ناحق کردن حق و افزایش قدرت حاکمان ظالم استفاده می‌شود.

مبلغ دوست ندارد که شاگردانش جهان را مورد بررسی و تأمل قرار دهند و آزادانه هدفی را برگزینند که به نظر آنها دارای ارزش است. مانند متخصص گل‌کاری دوست دارد شاگردنش به میزانی که دلخواه اوست تربیت و پرورش پیدا کنند. بدین ترتیب از رشد طبیعی آنها جلوگیری می‌کند و حسادت و ہی‌ذوقی و خشونت را جانشین قدرت و نیروی ذاتی آنها می‌کند. هیچگونه احتیاجی نیست که افراد ظالم باشند. بر عکس من معتقدم که جلوگیری از رشد فکری افراد در سنین جوانی موجب پیدایش ظلم و ستم و خشونت در افراد می‌شود.

در وضعیت کنونی جهان عقده‌های آزار دهنده روانی به وفور در افراد دیده می‌شود، اما این عقده‌ها در اصل جزء ذات آدمی نمی‌باشند. به عقیده من این عقده‌ها ناشی از احساس عدم خوشبختی است.
یکی از وظائف معلم آن است که شاگردانش را به راه‌هایی هدایت کند که برای آنها امکان فعالیت‌های سودمند و دلنشین وجود داشته باشد و اجازه ندهد شاگردانش به طریقی هدایت شوند که میل به آزار دیگران در آنها تقویت شود. در نظر اغلب افراد خوشبختی هم برای خودشان و هم برای دیگران هدف است، لیکن این طرز فکر ممکن است موافق با حقيقت نباشد. یک طريقه آن است که انسان به خاطر هدف عمومی از خوشبختی شخصی چشم بپوشد و طریقه دیگر آن است که انسان خوشبختی عمومی را اصلاً بحساب نیاورد.

اما این حالت گاهی اوقات به غلط نوعی جوانمردی تلقی می‌شود. کسانی که این خصلت را داشته باشند نوعی خشونت و بی‌رحمی در آنها پیدا می‌شود که احتمالاً مبنای آن نوعی حسادت ناآگاهانه می‌باشد و این حسادت معمولاً از کودکی و یا جوانی در فرد ریشه پیدا می‌کند. هدف معلم باید آن باشد که شاگردانش را از چنگال این امراض و ناراحتی‌های روانی برهاند. چنین شاگردانی چون معنای خوشبختی را درک می‌کنند، بدین جهت هرگز حسادتی هم نسبت به خوشبختی دیگران نخواهند داشت.

در وضعیت کنونی جهان اغلب معلمان نمی‌توانند آنچه را که از عهده آن بر می‌آیند به وجه احسن انجام دهند.
این مسئله دلائل بسیار دارد. بعضی از این دلائل اتفاقی و بعضی دیگر ریشه‌های عمیق دارند. در مورد دلائل اتفاقی باید گفت که اغلب معلمان بیش از حد معمول کار می‌کنند و بجای تقویت و تربیت روحی و ذهنی جوانان آنان را برای گذارندن امتحانات آماده می‌کنند.

افرادی که با حرفه معلمی آشنائی ندارند و متأسفانه همه مقامات مسئول تعلیم و تربیت هم از این گروهند، هیچگونه بصیرتی در مورد اهمیت ذهن در کار تعلیم و تعلم ندارند. کشیش‌ها هرگز در یک روز چند ساعت متوالی موعظه نمی‌کنند، در صورتی که معلمان باید روزانه ساعت‌های متوالی به کار تدریس بپردازند. در نتیجه اغلب آن‌ها دچار بیماریهای عصبی می‌شوند. از آخرین تحقیقات و پیشرفت‌هائی که در موضوعات مورد تدریس آنها انجام می‌گیرد و دور می‌مانند و بنابراین نمی‌توانند در شاگردان خود شوق و ذوقی برای اخذ معلومات جدید بوجود آورند و آنها را از فوائد ذهنی که از درک مطالب جدید و دانش تازه بدست می‌آید، بهره‌مند سازند.

البته این موضوع به هیچ وجه مهمترین و جدی‌ترین مسئله نمی‌باشد. در اغلب کشورها بعضی عقائد درست و بعضی دیگر ناصواب و خطرناک تلقی شده‌اند. معلمانی که عقائد ناصواب دارند باید مهر خموشی بر لب بزنند. این معلمان اگر عقائد خود را اظهار کنند تبليغ به‌حساب خواهد آمد، در صورتی که اظهار عقائد درست در حکم تعلیم و تربیت صحیح تلقی خواهد شد. نتیجه آن می‌شود که جوانان محقق برای درک مسائلی که بزرگترین دانشمندان معاصر بیان داشته‌اند به محیط خارج از کلاس درس روی می‌آورند. در آمریکا درسی به‌نام علوم مدنی تعلیم داده می‌شود که در این درس پیش از هر درس دیگر روش تدریس گمراه کننده است.

امور اجتماعی و عمومی را آن‌طور که دلخواه دولت است به جوانان می‌آموزند و به دانشجویان فرصت نمی‌دهند که امور را آن‌طوری که با موازین کلی و حقیقی مطابقت کند، مورد بررسی و تدقیق قرار دهند. هنگامی که این جوانان رشد می‌کنند و حقیقت را در می‌یابند نتیجه آن می‌شود که بدبینی شدیدی پیدا می‌کنند و این بدبینی آرمان‌های ملی را تحت الشعاع قرار می‌دهد، در صورتی که اگر حقیقت در سنین جوانی به آنها آموخته شده بود مردانی کارآمد بار می‌آمدند و در برابر هر عمل غير صوابی ایستادگی می‌کردند لیکن اکنون اینگونه اعمال ناصواب را با بی میلی می‌پذیرند.

یکی از گناهان بزرگ افرادی که مسئول طرح برنامه‌های آموزشی هستند، این است که عقیده دارند که اطلاعات نادرست به دانش‌آموز دادن عملی آموزنده است. من با این فکر به‌شدت مخالفم و عقیده دارم که معلم خوب کسی است که کوشش می‌کند در جریان تدریس هرگز حقیقت را به سبب اینکه ممکن است ذهن دانش آموز را روش کند، مخفی و پنهان کند. ایمان و اعتقادی که بر مبنای جهالت استوار باشد سست و ناپایدار است و چون در برابر حقیقت قرار داده شود یک‌باره از بین می‌رود.

در این جهان افراد بسیاری هستند که قابل ستایش هستند و جوانان باید بدانند که این افراد به‌علت چه خصائلی قابل ستایش هستند. اما این خیانت است که به جوانان بیاموزیم که بدکاران و اراذل را تحسین کنند و نابکاری‌های آنان را از نظر جوانان مخفی بداریم. بعضی افراد فکر می‌کنند که اطلاع پیدا کردن از اشیاء به همان کیفیت که وجود دارند، منجر به بدبینی می‌شود و این در صورتی است که این دانش و اطلاع نسبت به اشیاء به‌طور ناگهانی و با دلهره و اضطراب حاصل شود.

در صورتی که اگر این دانش به مرور زمان حاصل شود و حقائق عالم هم بر این دانش افزوده شود و منظور هم این باشد که حقیقت از طریق مطالعات علمی به‌دست آید، آنگاه نتیجه دانش یأس و بدبینی نخواهد بود. به هر حال دروغ به جوانان آموختن در حالی که جوانان وسیله‌ای برای سنجش آنچه می‌شنوند ندارند، خیانتی بزرگ است.

برای حفظ دموکراسی و آزاد منشی، معلم باید بکوشد که در دانش‌آموزان خود نوعی تواضع و بردباری به وجود آورد تا آنها بتوانند به گفته‌های دیگران که عقائد مختلف اظهار می‌دارند، گوش فرادهند و هرگز نسبت به عقائد خود تعصب نداشته باشند.
شاید یکی از انگیزه‌های طبیعی آدمی این است که بر آداب و سنن اقوام دیگر که با آداب و سنن او تفاوت دارد با دیده خشم و تنفر بنگرد. مورچه‌ها و وحشیان بیگانگان را می‌کشند و آن‌هائی که فکر و جسمشان رشد پیدا نکرده است، نمی‌توانند آداب و سنن و عقاید ملل دیگر، ازمنه دیگر، فرق و احزاب سیاسی دیگر را تحمل کنند، این نوع نابردباری که حاکی از جهل و نادانی است مخالف اصول تمدن و یکی از جدی‌ترین خطراتی است که دنیای پر جمعیت ما را تهدید می‌کند. نحوه تعلیم و تربیت باید برای رفع این خطر بر مبنائی صحیح طرح ریزی شود، اما در زمان کنونی کوشش مهمی در این راه به عمل نیامده است.

در هریک از کشورهای جهان اصول ملت پرستی تعلیم داده می‌شود و به شاگردان مدارس می‌آموزند که ساکنان کشورهای دیگر از جهت عقل و فکر پائین‌تر از آنها هستند، هیجانات روحی، که ناهنجارترین و خطرناک‌ترین احساسات هستند، بجای آنکه تضعیف شوند پیوسته افزون می‌شوند و جوانان را تشویق می‌کنند که به آنچه مکرر می‌شنوند اعتقاد آورند و به آنچه از نقطه نظر عقل و منطق صحیح است توجه نکنند. در همه این موارد معلمان را نمی‌توان سرزنش کرد، چون معلمان آزاد نیستند که آنچه را می‌خواهند تعلیم دهند. معلمان هستند که از احتياجات جوانان به نحو احسن اطلاع دارند و به‌خاطر تماس روزانه با جوانان آنها را دوست دارند. اما معلمان راجع به مواد تدریس و روش‌های تدریس هیچگونه اختیاری از خود ندارند. معلمان باید برای انجام وظائف خود از آزادی خیلی بیشتری برخوردار باشند. معلمان باید اختیارات بیشتری از نقطه نظر تصمیم گیری داشته باشند و مقامات اداری و کسانی که از کار تعلیم و تعلم اطلاعی ندارند کمتر در کار آنها دخالت کرده به ایشان در کار خود استقلال بیشتری بدهند.

در زمان ما هیچکس قبول نمی‌کند که مقاماتی که با علم طب آشنائی ندارند، برای معالجه بیماران روش‌هائی را به اطباء پیشنهاد کنند و تنها خود طبیب است که باید با استعانت از دانش و استعداد خود بهترین طریق را برای معالجه بیمار خود پیدا کند. معلم هم نوعی طبیب است که منظورش پرورش فکر جوانان است، اما به‌خلاف طبیب حق ندارد که خودش بر مبنای تجربیاتی که کسب کرده مناسب‌ترین روش‌ها را برای جامه عمل پوشاندن به هدف خود برگزیند. در جهان فقط چند دانشگاه وجود دارند که به‌سبب سابقه طولانی و حسن شهرت استقلال علمی خود را حفظ کرده‌اند، اما اکثریت عظیم مؤسسات آموزشی به وسیله کسانی اداره و نظارت می‌شوند که کوچکترین اطلاعی از موضوع تعلیم و تربیت و نحوه اجرای آن ندارند. برای حفظ دموکراسی در جهان کنونی باید برای افرادی که به کارهای عام المنفعه اشتغال دارند تا حد معینی استقلال قائل شد و در میان این افراد رفيع ترین مقام را معلمان دارا هستند.

معلم مانند هنرمند، فیلسوف و ادیب فقط در صورتی می‌تواند وظیفه خود را به نحو شایسته انجام دهد که فردی آزاد باشد و به وسیله ذوق خلاق باطنی هدایت شود و فرد دیگری در کار او هیچگونه دخالتی نکند.

در جهان کنونی برای فرد مشکل می‌توان مکانی پیدا نمود. وی می‌تواند به عنوان دیکتاتور در دولت یک حزبی با منبع قدرت در یک کشور کاملا صنعتی بالاترین مقام را داشته باشد، اما در قلمرو اندیشه و فکر به سختی می‌توان استقلال خود را حفظ کرد و از تاثیر نیروهای عظیم متشکل که زندگی مردان و زنان را در جهانی کنونی تحت مراقبت دارند به‌دور ماند. اگر جهان بخواهد همیشه در دامان خود مردانی بزرگ که افتخار بشریت بدان‌هاست بپروراند، باید با توجه به وضع کنونی جهان و تشکیلات عظیم موجود آزادی و محیط فکری مناسبی برای آنها فراهم آورد.
این موضوع مستلزم آن است که افراد صاحب قدرت برای دانشمندان آزادی عمل بیشتری قائل و این نکته را دریابند که بعضی افراد وجود دارند که باید به آنها برای انجام دادن وظائف‌شان آزادی و میدان عمل داد. خلفای اعظم کاتولیک در دوره رستاخیز علم و ادب (رنسانس) برای هنرمندان زمان خود چنین محیط آزادی را فراهم کرده بودند، اما مردان قدرتمند زمان ما به‌سختی حاضرند چنین امتیازی را به نوابغ اعطاء کنند.

نوشته برتراند راسل؛ ترجمۀ محمد وحید دستگردی؛ مجله ارمغان (تیر ۱۳۵۲)؛ شماره ۴