گاما رو نصب کن!

{{ number }}
اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
کاربر جدید

جستجو

پربازدیدها: #{{ tag.title }}

میتونی لایو بذاری!

حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.

آورده‌اند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیل اعتذار این بر زبان راند: «گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر / چشم تر و نام خشک و روی تازه»
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پاره‌ای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
مهمان چون نان بخورد، گفت: «الحمدلله که خداوند، عزّوجل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده است و خرسند گردانیده.» سلیمان گفت: «اگر به دادهٔ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی!»

پاسخ تشریحی :
نمایش پاسخ

گاهی اوقات آدم‌ها می‌گویند که به هر چیزی که دارند راضی هستند، اما وقتی شرایط کمی تغییر می‌کند، این حرفشان را ثابت نمی‌کنند. سلیمان با این کارش می‌خواست به مهمانش نشان دهد که راضی بودن به داشته‌هایمان خیلی مهم است و نباید به خاطر چیزهای کوچک ناراحت شویم. همچنین، این حکایت به ما یادآوری می‌کند که حرف و عمل باید یکی باشد. [تولید شده با هوش مصنوعی]

تحلیل ویدئویی تست

تحلیل ویدئویی برای این تست ثبت نشده است!