گاما رو نصب کن!

{{ number }}
اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
کاربر جدید

جستجو

پربازدیدها: #{{ tag.title }}

میتونی لایو بذاری!

حکایت زیر را از گلستان سعدی بخوانید:

هیچ وقت از بدی اوضاع خودم و سختی‌های زندگی ناله و شکایت نمی‌کردم، به جز وقتی که پایم برهنه مانده بود و پول نداشتم که کفش بخرم.

دلتنگ و ناراحت به مسجد جامع شهر کوفه رفتم. یک نفر را در آنجا دیدم که پا نداشت. خدا را شکر کردم و دیگر از بی‌کفش بودن ناله و شکایت نکردم.

چرا نویسنده ناله و شکایت می‌کرد؟

1 ) 

پای او برهنه شده بود و پول نداشت که کفش بخرد.

2 ) 

چون یک نفر را در مسجد کوفه دید که پا نداشت.

3 ) 

در مسجد کوفه دلتنگ و ناراحت شده بود.

4 ) 

اوضاع زندگی او بد و سخت بود.

تحلیل ویدئویی تست

منتظریم اولین نفر تحلیلش کنه!

هدیه رضانیا