بحران زیستمحیطی، ابتدا در حوزهٔ رابطهٔ انسان با طبیعت قرار داشت ولی به تدریج به روابط میان انسانها و جوامع با یکدیگر نیز سرایت کرد و به آسیبهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی همچون مهاجرت، حاشیهنشینی، بیکاری، فقط، اختلافات سیاسی منطقهای و فرامنطقهای منجر شد.
براساس نظریهٔ مرکز و پیرامون، جوامع غربی، چالشهای درونی خود را از طریق بهرهکشی از کشورهای غیرغربی حل میکنند. به این ترتیب که با ثروت به دست آمده از کشورهای پیرامونی، رفاه کارگران و اقشار ضعیف خود را تأمین میکنند و مشکلات حادّ درونیشان را به بیرون از مرزهای خود انتقال میدهند.
لیبرالیسم اولیه با تکیه بر شعار آزادی و به ویژه آزادی اقتصادی، راه استثمار را برای صاحبان ثروت باز کرد و عدالت را نادیده گرفت. بدین ترتیب نخستین چالش که چالش فقر و غناست در کشورهای غربی شکل گرفت. نظریهپردازان لیبرال، کمک به مستمندان را بیهوده میدانستند. در انگلستان که در انقلاب صنعتی پیشگام بود، وضعیت نوانخانهها به گونهای بود که فقیران ساکن در آنجا مرگ را بر زندگی ترجیح میدادند. دیکنز در رمان الیور تویست، نوانخانهها و فیلسوفانی را که مدافع آنها بودند، به سخره گرفت.