گزینه 2 پاسخ صحیح است. جهان متجدد فقط علومی را که با روشهای تجربی به دست میآیند، علم میداند و علومی را که از روشهای فراتجربی (عقلانی و وحیانی) استفاده میکنند، علم نمیشناسد. با افول این دسته از علوم، امکان ارزیابی ارزشها و آرمانهای بشری - که پدیدههای فراتجربیاند و با علوم تجربی قابل مطالعه نیستند - از دست میرود.
هر جهان اجتماعی، تغییرات و تفاوتهای مختلفی را درون خود میپذیرد. جمعیت یک جامعه کم یا زیاد میشود، اقتصاد آن رشد یا افول میکند و زبان و لهجهی مردم دگرگون میشود، اما جهان اجتماعی هویت خود را حفظ میکند. یکی از متفکرانی که دربارهی ویژگیهای جهان متجدد اندیشیده، ماکس وبر جامعهشناس آلمانی است. او فرصتها و محدودیتایی را برای این جهان اجتماعی برمیشمارد. جهان متجدد، رویکرد دنیوی و این جهانی دارد و در جهت برخورداری از زندگی دنیوی و تسلط انسان بر این عالم گام برمیدارد. در جهان متجدد، کنشهایی که اهداف دنیوی را به وسیلهی علوم تجربی تعقیب میکنند (مانند استفاده از حسابداری و اقتصاد برای تخمین سود در بنگاههای اقتصادی یا استفاده از علوم مهندسی برای ساختن پل، جاده و ...) به شدت رواج مییابند. رواج این دسته از کنشهای حسابگرانهی معطوف به دنیا، عرصه را بر سایر کنشهای انسانی، مانند کنشهای عاطفی و اخلاقی تنگ میکند.
همهی ما در جهان اجتماعی متولد میشویم و پس از ما نیز، جهان اجتماعی همچنان وجود دارد. اگر ما فقط جهانی را ببینیم که در آن متولد شدهایم، شاید گمان کنیم جهان اجتماعی تنها یک شکل دارد. ولی هنگامی که چشم خود را بر جوامع دیگری میگشاییم که هماینک در دیگرنقاط دنیا وجود دارند، یا وقتی به تاریخ گذشتهی خود رجوع میکنیم و جهان خود را با آنان مقایسه میکنیم، به تنوع جهانهای اجتماعی پی میبریم. وقتی مردمشناسان بنا به وظیفهی حرفهای خود، با فرهنگهای غیرغربی مواجه شدند، به پیچیدگی و عمق آنها و اشتباه جامعهشناسان غربی پی بردند. از اینرو، یکی از مهمترین انتقادها به خودمداری فرهنگ غرب و تصور سادهی آن از سایر فرهنگها را مردمشناسان مطرح کردند.