امکان معرفت مطابق با واقع، امری بدیهی است و خطاها و محدودیتهای شناختی دلیلی بر رد این امکان نیست. عدم امکان شناخت یا شکاکیت مطلق، یعنی شک در اصل دانستن و همۀ دانستهها امکان پذیر نیست و اگر کسی چنین نظری بدهد، گرفتار یک تناقض شده و همین نظر او با شک مطلق ناسازگار است؛ زیرا او که منکر هر شناختی بود، پذیرفته است که گزاره «هیچ شناختی امکانپذیر نیست» را شناخته است. بنابراین هر گزارهای که معادل «عدم امکان هرگونه شناخت» باشد، به طریق مشابه خودمتناقض و دچار ناسازگاری درونی خواهد بود. اگر امکان شناخت بخشهایی از هستی مثل موجودات ماوراء الطبیعی، مغز و کارکردهای شناختی آن با رنگها وجود نداشته باشد، باز امکان شناخت به طور کلی رد نمیشود (رد سایر گزینهها). اما اگر همۀ دانشها و ادراکات انسانی در زمانهای گوناگون و مکانهای مختلف به کلی متباين شود، بیگمان همۀ این ادراکات نامعتبر خواهند بود؛ زیرا شناخت مطابق با واقع فقط تابع واقعیت است و در زمانها و مکانهای مختلف نباید فرق کند؛ چه برسد به اینکه به کلی متباین شود. پس پذیرش این فرض به معنای پذیرش شکاکیت مطلق است و به تناقض میانجامد. به تعبیر دیگر، کسی که میگوید: «همۀ دانشها و ادراکات انسانی در زمانهای گوناگون و مکانهای مختلف به کلی متباین میشود» پذیرفته است همین گزاره همواره درست است و در زمانها و مکانهای گوناگون متباین نخواهد شد و لذا دچار تناقض و ناسازگاری درونی شده است.